تو را که می شکنند ,
من شکسته می شوم
تو را که به بند می کشند ,
من به اسارت می روم
و تو ,
تو , ...
وقتی از پای می افتی ,
من از پای می افتم ...
آیا ,
مگر تو همان خویشاوند گمشده ی من هستی ,
که با تو نفس می کشم
و بی تو ,
نفس در گلویم ,
خفقان می گیرد
و می گریزم
تا در آغوش مرگ ,
بر صلیب خویش بوسه زنم !؟
اکبر درویش . 30 تیر 1392
من شکسته می شوم
تو را که به بند می کشند ,
من به اسارت می روم
و تو ,
تو , ...
وقتی از پای می افتی ,
من از پای می افتم ...
آیا ,
مگر تو همان خویشاوند گمشده ی من هستی ,
که با تو نفس می کشم
و بی تو ,
نفس در گلویم ,
خفقان می گیرد
و می گریزم
تا در آغوش مرگ ,
بر صلیب خویش بوسه زنم !؟
اکبر درویش . 30 تیر 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر