۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

تو را ترانه می کنم

فریاد نمی زنم
دیرگاهی ست
حنجره ام زخمی ست
فریاد ,
حنجره ی زخمی را ,
خسته می کند
دیرگاهی ست
حنجره ام زخمی ست !

اما ,
زمزمه می کنم
عشق را
و دوست داشتن را
تا زمزمه هایم ,
ترانه ای شود
برای تو
ترانه ای
که رویاهایت را ,
به زندگی ات
به امروزت ,
پیوند زند .

فریاد نمی زنم
اما ,
رویاهای تو را ,
دیری ست ترانه می کنم .

اکبر درویش . 8 امرداد ماه سال 1392

دردمندانه

تو ,
نگفتی
اما ,
من ,
شنیدم
من ,
گفتم
اما ,
تو ,
نشنیدی

ای تمام درد
ای تمام درد ,
سایه ات ,
اکنون ,
بر سرم گسترده است !!

اکبر درویش . 7 امرداد ماه سال 1392


هر چه بادا باد

سیلی نقد را ,
دوست می دارم
بیشتر
تا حلوای نسیه را ...

زندگی را می خواهم
در آرامش
در عشق
و آزادی را
عدل و داد را
بی هیچ واهمه ای ...

می خواهم
اکنون فاتح باشم
و مسرور ...

دنیای من ,
همین روزهایی ست
که در آن زندگی می کنم
دنیایی را که می بینم
که لمس می کنم

این دنیای من ,
بگذار زیبا باشد
بر وفق مراد من
آن دنیا را ,
که هنوز
کسی از آن ,
بر نگشته است ,
هر چه بادا باد !!

اکبر درویش . 7 امرداد ماه سال 1392

دریغ !!

زندگی را ,
باید ,
زندگی کرد
ای دریغا ,
افسوس
هر روز ,
می میریم !!

اکبر درویش . 7 امرداد ماه 1392


۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

قبله ی من !!

قبله ی من 
نگاه زیبای آن
پسرک غمگینی ست
که وقتی می خندد
انگار دنیا
به رقص می آید

اکبر درویش . 3 امرداد ماه سال 1392


مرا آزاد کن




مرا آزاد کن
از زندان ترس ها
از حصار جهل ها
و خرافات
که عمری مرا ,
به بند کشیده است
مرا آزاد کن
اکنون
که آزادی را ,
با تمام هستی
آرزو می کنم .

مرا آزاد کن
اکنون که می دانم
تا از خود آزاد نشوم ,
به زیارت آزادی ,
نخواهم رسید .

اکبر درویش . 5 امرداد ماه سال 1392

من کجا و ...

در جهانی ,
سایه سار بام ها
هر کجا ,
هورا کشان ,
بر نام ها
سر کشند بی دغدغه
چون جام ها
من کجا و ,
این همه ناکام ها
هر طرف ,
در پیش پایم ,
دام ها ... !!؟

اکبر درویش . 4 امرداد ماه سال 1392

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

قبله ی من !!


می شود گفت !؟


به آواز بچه ها گوش کنیم

پیامبران را ,
خانه نشین کنیم
اکنون ,
گوش دهیم
به آوازی که ,
بچه ها می خوانند .

اکبر درویش . 3 امرداد ماه سال 1392

با یاد شاملو

واژه ها ,
همه ,
یک به یک
در دستان تو ,
بهار می شوند
سبز می گردند
شکوفه می کنند
دریغا ,
این زمستانی را ,
چه گفتن از بهار ... !؟

اکبر درویش . 2 امرداد ماه سال 1392

سیب را بچین

این شوم ,
نفرین شده ,
" تنهایی "
هنوز هم ,
مرا رها نمی کند
حوا ,
سیب را بچین
تا با خوردن آن ,
شریک تو شوم
همراه تو
همدرد تو
تا در کنار هم ,
شاید
توانستیم تنهایی را ,
مغلوب کنیم
حوا ,
سیب را بچین
شاید
شاید ...

حوا ,
سیب را بچین
آغوش می خواهم
تا پایان تنهایی
که خسته ام
که بس خسته ام .

این شوم ,
نفرین شده ,
" تنهایی "
هنوز هم ,
مرا رها نمی کند !!

اکبر درویش . 31 تیر ماه سال 1392

باور کنیم

باور کنیم
پیش از آن که ,
آزادی را ,
در ما بکشند
خود ما ,
آزادی را ,
در خود کشتیم !!

اکبر درویش . 31 تیر ماه 1392

تا شقایق هست !؟


خویشاوند گمشده ی من

تو را که می شکنند ,
من شکسته می شوم
تو را که به بند می کشند ,
من به اسارت می روم
و تو ,
تو , ...
وقتی از پای می افتی ,
من از پای می افتم ...

آیا ,
مگر تو همان خویشاوند گمشده ی من هستی ,
که با تو نفس می کشم
و بی تو ,
نفس در گلویم ,
خفقان می گیرد
و می گریزم
تا در آغوش مرگ ,
بر صلیب خویش بوسه زنم !؟

اکبر درویش . 30 تیر 1392

۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

به کاهدان زدیم !!


آیا انفجار کور بود !؟


برای پنجره ای رو به دریا


زندگی از من و تو جاری ست


رویای آغاز

یه حسی توی دستامه که می گه دستاتو می خوام
پاهام می گه فقط راهی که تو می ری منم میام
می خوام که با تو همراه شم اگر چه سخته و دشوار
اگر چه بین ما حتی خود دنیا شده دیوار
کنار توست اگر باشم همه آروم و خرسندم
بدون تو پره گریه فقط با توست که می خندم
تو ای رویای آغازم به بین تنها تو رو می خوام
بذار تکیه کنم بر تو بذار دستاتو تو دستام

یه حرفی روی لب هامه که ناگفته به تو می گم
تا خون توی رگام جاریست می مونم با تو ای همدم
می خوام تو نیمه ام باشی اگر چه خوابه و رویا
برای داشتن تو من می جنگم حتی با دنیا
به بین دنیای من از تو می گیره رنگ خوشبختی
بدون تو فنا می شم می میرم وای به چه سختی
تو ای رویای آغازم به بین تنها تو رو می خوام
بذار تکیه کنم بر تو بذار دستاتو تو دستام

اکبر درویش . تیرماه سال 1382

اما باور نکردم


من مانده ام و حادثه ی سقوط


خانه تکانی کنیم

و آن مرغ ,
که جز حق حق ,
هیچ نمی گفت
ناگاه از حلقوم او ,
صدای جغد شوم آمد
و کودک مضطرب لرزان ,
در گنداب عفونت
غرق شد ...

راستی آیا هنوز هم که زلزله می آید کسی باور میکند که قلبی هم دارد آن چنان می لرزد که شدت لرزیدن او از شدت زلزله بیشتر است !؟
و دست های خالی
و نگاه های درمانده
و آیه هایی که هیچ نمی گویند آیا می دانند که لب های دوخته شده هزاران حرف برای گفتن دارند و در زیر بار این زمین لرزه ی ده ها لیشتری جان می سپارند !؟

خانه تکانی کنیم
من آن چنان از زمین پرم که راه صعود خویش به آسمان را بسته ام
اکنون صلیب به دوش
به زمین فرو می روم
و تمام اوهام من از این برهوت ,
همجنسبازی گاوان و خروسان است
در آذین بندی شهرها
وقتی که اوباشان مست می کنند و چنان به رقص می آیند که یادشان می رود
در یک پرتگاه مهیب
که جوخه ها آتش گشوده اند
همیشه اولین قربانی کسی ست که با سر فرو افتاده به نابودی دریاها و جنگل ها می اندیشید و می خواست که روزی سبز شود ...
و دیگر سبز نمی شود
و دیگر سرخ نمی شود
و دیگر فقط سیاهی بدنامی ست که فرمان سقوط را می دهد

پارو بزن
پارو بزن ...
از برکه ها هم گذر کرده ایم
و دیده ایم رسولانی را که در ازای لقمه ای نان به دریوزگی سلام گفته اند
هیچ چیز نیست
هیچ چیز نیست
اکنون انگار آوای ملول گرگان گرسنه خوشایندتر از صدای طوطیان شکر شکن است
و در گنداب استیصال ,
آن کودک منتظر چشم به راه گرسنه ای که تنها تکرار می کرد جملات آغازین کتاب اول ابتدایی را ,
باور کرده است که بابا دیگر آب نمی دهد
و جسم مادر برای دریافت لقمه ای نان کافی ست
هیچ چیز نیست
هیچ چیز نیست ....

شهر را سراسر طاعون گرفته است
روزهای بردباری را
به خاطر آوردن ,
ناقوس مرگ هیچ فسیلی نخواهد بود
وقتی باید گروه گروه
آتش بگیریم
تا خاکسترهای مان بستر دریاها را
به موج بخوانند !!

مدارا کنیم اکنون
صدای جغد هم می تواند آیا خبر از آمدن صبح نوشین بدهد ؟

و چه آرامشی داریم
اکنون که می رویم تا سر بر بالین گذاریم
وقتی که از گلوی مرغ حق
صدای جغد شوم می آید
و کودک مضطرب لرزان
در گنداب عفونت .....

راست گفتند زندگی زیباست ... !!!!!!

اکبر درویش . تیرماه سال 1392

در ستایش آگاهی و آموزش

در ستایش آگاهی :

آگاهی ,
سرآغاز تغییر جهان
خواهد بود
و دشمن خشونت ...
اکنون آگاه شویم
و آگاه سازیم .

در ستایش آموزش :

آموزش ,
سرآغاز تغییر جهان
خواهد بود
و دشمن خشونت ...
اکنون بیاموزیم
و بیاموزانیم .

یک شعر به دو روایت
اکبر درویش . 23 تیرماه 1392
تقدیم به : ملاله یوسف زی
سپاس از : Toofaneh Boroumand


یک کودک، یک دانش آموز یا معلم، یک قلم، یک کتاب می توانند جهان را تغییر دهند. آموزش تنها راه حل، علیه خشونت است.
ملاله یوسف زی
"one child, one teacher, one book and one pen can change the world. Education is the only solution.
Malala

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

چون گفتنی باشد !!


1
کدامین زمان ,
اقرار خواهیم کرد
که نمی دانیم !؟
این زمان ,
آغاز لحظه ی دانستن است .

2
کاش می شد
به جای اندیشیدن به آزادی خود ,
لحظه ای
به آزاد ساختن اندیشه ی خود
می پرداختیم
آن گاه
درمی یافتیم
در زندانی دیگر را نمی گشاییم !

3
گام ها ,
بر می داریم
اما افسوس ,
نه تنها پیش نمی رویم
پس می رویم
فرو می شویم !!

4
آزادی اندیشه را ,
می باید
بر آزادی خود
مقدم بدانیم
تا در حصار جهل اسیر نشویم !

5
تا از زندان " من " ,
خلاص نشویم
نمی توانیم
دیگر زندان ها را ,
بر پشت سر بگذاریم
آزادی ,
از " من " شروع می شود .

6
تعصب جاهلانه
ناآگاهانه ,
خرد و ادراک را
بی ثمر می گرداند
و آدمی را کور و کر می سازد .

7
بودن ,
اگر چه ,
بر ما تحمیل شده است
اما شدن ,
با اندیشه
در دست های ما
شکل می گیرد .

8
باورهای غلط ,
در دامن تعصب ,
بزرگترین دشمن آدمی ست .

9
افسوس
که نه آزادی را می شناسیم
نه چهره ی دژخیم را
و مسرور
که زندگی می کنیم .

10
همیشه مردد
در برداشتن گام ها
و ناتوان
کی اولین گام را برخواهیم داشت !؟

11
چون دریا باش
که هر چه از آن می نوشند
پایانی ندارد
چون دریا باش
بزرگ و بخشنده
عمیق و گسترده
چون دریا باش
زلال ...
زلال ...

اکبر درویش . بهار سال 1392

به انتظار ...


سکوت می کنم !!


۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

نیمه ی گمشده ی من

نیمه ی گمشده ی من بی تو من همیشه تنهام
گمشده تو نیمه ی خود خالی از بودن و رویام
اگه پیدات نکنم من خودمم پیدا نمی شم
تا ابد تو خواب می مونم جفت فرداها نمی شم

نیمه ی گمشده ی من فصل ما شدن کجا رفت
تو نبودی من نبودم ما شدن تو قصه ها رفت
حالا انگار دستای من دستای باد و می گیرن
لحظه های یکی گشتن وای چه بی صدا می میرن

نیمه ی گمشده ی من با تو پیدا می شم از نو
بی تو گنگ و مبهم و منگ با تو من ما می شم از تو
تو اگه با من نباشی من دیگه نیستم و نیستم
حیف از این عمری که بی تو زندگی کردم و زیستم

نیمه ی گمشده ی من فصل ما شدن کجا رفت
تو نبودی من نبودم ما شدن تو قصه ها رفت
حالا این جا خواب مردن توی ذهن من می پیچه
باورم می شه نباشی زندگی سفر به هیچه

اکبر درویش . تیر ماه سال 1392

شوق رسیدن به دریا


چه سفرها ...


چگونه باورکنم


۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

باید سنگ را زد


انسان و قلم

من و تو ,
برادران تنی !!
خون من سرخ
خون تو سیاه
تو مرا می نویسی
من تو را می خوانم
من و تو ,
در کنار هم ,
تمام جهان را ,
سرود هشیاری می خوانیم
و رهایی را ,
در تمام بن بست ها ,
آواز خواهیم کرد
من و تو ,
ترانه ی عدالت را ,
در هر کجای جهان ,
به صدای بلند ,
جار خواهیم زد .
برادر ,
در کنار من باش
تا جهان ,
عدل و داد را زیارت کند .

انسان و قلم
اکبر درویش
14 تیرماه . روز جهانی قلم
1392

هستم تا بگویم


عاشقانه هایی برای تو


1
مرگ را ,
شکست داده ایم
آنگاه
که من و تو ,
در آغوش هم ,
سرود آفرینش را ,
تکرار می کنیم .

2
امروز را ,
کنار من باش
شاید فردایی نباشد
شاید امروز ,
آخرین روز دنیا باشد
امروز را دریاب
فردا را امیدی نیست .

3
مرا ,
سخت در آغوش بگیر
آن چنان محکم
آن چنان زیبا
که دیگر ,
نه منی باشد
نه تویی ...

4
زیستن را ,
من و تو ,
معنایی تازه می بخشیم
آنگاه که عشق
قلب های ما را ,
در عطش دیدار
ترانه می کند ...

5
زندگی ,
یعنی :
تو
زندگی ,
یعنی :
من
من و تو ,
مفهوم زندگی هستیم .

6
تحریم کرده اند
آغوش مرا
از داشتن تو
ای داد که نمی دانند
که تنها ,
در آغوش تو ,
من به آرامش می رسم ...

7
گناه !؟
بگذار گناه باشد
آنگاه که من و تو ,
در آغوش هم ,
به آرامش می رسیم
خداوند ,
این گناه را ,
ثواب خواهد دانست !!

8
تحریم ها را ,
دور خواهم زد
برای رسیدن به تو
و در آغوش تو بودن ,
همیشه
راهی وجود دارد
حتی اگر ,
سخت و ناهموار باشد !!

9
مرغ بود
یا ,
تخم مرغ !؟؟
نمی دانم
فقط می دانم
که تو هستی
که من هستم
با قلبی لبریز از عشق
برای یکی شدن ...

10
سکوت کن
هیس ...!!
نه من می گویم
نه تو , ...
تمام آنچه را ,
که باید بگوییم ,
بوسه های بی دریغ ما ,
خواهند گفت ...

11
نه در جستجوی بهشت
نه گریزی از دوزخ
هیچ کدام را نمی خواهم
که بی تو ,
دوزخ را بسیار تجربه کرده ام
و می دانم
بهشت من ,
در کنار تو بودن است
تو را می خواهم ...

12
ماه ,
به دور زمین می گردد
زمین به دور خورشید
و من ,
در این زمین معلق ,
در جستجوی تو ,
سال های سال است که می گردم
تا نیمه ی ناتمام خود را ,
با تو تمام کنم .

13
مرا ببر
به ناکجا
به هر کجا
فقط ببر
مرا ببر
ای آشنا...

14
اگر ,
تو با من ,
نیستی
اما هنوز ,
بهترین بهانه ,
برای بودن من ,
تو هستی .

15
مرگ را ,
پیروز خواهیم شد
من و تو
آنگاه ,
که در آغوش هم ,
خلقت را ,
تکرار می کنیم .

اکبر درویش . خرداد و تیر ماه سال 1392

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

خواهم گفت


چون دملی چرکین


بذرهای تفرقه


سنگ ها را برداریم


این تهوع مزمن


۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

در آغوش تو


باکره تر از مریم


ما همان لحظه باختیم !!


اینگونه زندگی می کنیم


سیب را , ...

سیب را , ...
من ,
تو را ,
وسوسه کردم
تا سیب را ,
بچینی
و با من ,
قسمت کنی
زیرا ,
تو را ,
دوست می داشتم
و می خواستم
که بودن را ,
زندگی را ,
در کنار تو
و با تو قسمت کنم
تو باشی
من باشم
و , ...
عشق

سیب را , ...
من ,
تو را ,
وسوسه کردم
و تو ,
سیب را ,
چیدی
چون می دانستی
که برای با هم بودن ,
من حتی ,
در برابر خدا هم ,
خواهم ایستاد

سیب را , ...
اکنون ,
خورده ایم
و زندگی را ,
با عشق ,
ترانه کرده ایم
ما ,
که حتی ,
به خدا نیز " نه " گفتیم !!

اکبر درویش . 9 تیرماه سال 1392