باران هم مگر خیس نمی کند
جاده های متروک این طاغی تشنه را
که هزاران بار ,
آرزوی رسیدن کرکس ها را کرده بود
اما دریغ از کرکس گرسنه ای ,
که بر جسدش سایه اندازد
جاده های متروک این طاغی تشنه را
که هزاران بار ,
آرزوی رسیدن کرکس ها را کرده بود
اما دریغ از کرکس گرسنه ای ,
که بر جسدش سایه اندازد
پهلوان ها
آن کوه بلند
که سیمرغ بر آن خانه کرده است ,
در پشت کدام میدان نبرد
سر بر آسمان کشیده است ؟
آن کوه بلند
که سیمرغ بر آن خانه کرده است ,
در پشت کدام میدان نبرد
سر بر آسمان کشیده است ؟
من ,
پشت سر گذاشته ام
هزاران هزار میدان جنگ را
اما پایان نگرفته است
این نبرد بی امان
تا دمی در سایه ی درختی بیاسایم
پوتین هایم را در آورم
سلاحم را به زمین بگذارم
جرعه ای آب بنوشم
تا در سایه ی آن درخت سبز ,
خواب یک پرنده ی سفید را ببینم
که در آسمان آبی پرواز می کند
پشت سر گذاشته ام
هزاران هزار میدان جنگ را
اما پایان نگرفته است
این نبرد بی امان
تا دمی در سایه ی درختی بیاسایم
پوتین هایم را در آورم
سلاحم را به زمین بگذارم
جرعه ای آب بنوشم
تا در سایه ی آن درخت سبز ,
خواب یک پرنده ی سفید را ببینم
که در آسمان آبی پرواز می کند
کنون باید دوباره صبح از خواب برخاست
بذر خورشید را در دل خاک کاشت
تا چون " پرومته "
نگهبان آتشی باشم که میوه ی خورشید است
که مرا وسوسه ی " خودآیی " می بخشد
و کدام " خودآ " را دیده اید
که بر ستون ناامیدی لمیده باشد
تا میدان جنگ را ,
بی هیچ پیروزی درخشانی ترک کند ؟
بذر خورشید را در دل خاک کاشت
تا چون " پرومته "
نگهبان آتشی باشم که میوه ی خورشید است
که مرا وسوسه ی " خودآیی " می بخشد
و کدام " خودآ " را دیده اید
که بر ستون ناامیدی لمیده باشد
تا میدان جنگ را ,
بی هیچ پیروزی درخشانی ترک کند ؟
اکنون " خودآ " شده ام
خود باران خواهم شد
بر جاده های متروک بی نام و نشان
خواهم بارید
رعد و برقی خواهم زد
تا چشمان کرکس های گرسنه را
کور سازم
جسد من دوباره رشد خواهد کرد
تا پشت سر بگذارد
هزاران هزار میدان جنگ را
خود باران خواهم شد
بر جاده های متروک بی نام و نشان
خواهم بارید
رعد و برقی خواهم زد
تا چشمان کرکس های گرسنه را
کور سازم
جسد من دوباره رشد خواهد کرد
تا پشت سر بگذارد
هزاران هزار میدان جنگ را
بگذار شکوفه کنم
آن گاه با صدای بلند به تمام دنیا اعلام خواهم کرد
که حتی با یک گل می توان به بهار سلام کرد
آن گاه با صدای بلند به تمام دنیا اعلام خواهم کرد
که حتی با یک گل می توان به بهار سلام کرد
پهلوان ها ,
آن کوه بلند
که سیمرغ بر آن خانه کرده است
اکنون در قلب من از نو بنا می شود
آن کوه بلند
که سیمرغ بر آن خانه کرده است
اکنون در قلب من از نو بنا می شود
زنده باد آتش
زنده باد آن پرنده ی سفید
که در آسمان آبی پرواز می کند
زنده باد قلب من
که هنوز دوست می دارد
و بذر امید را می کارد
اکنون زمان " خودآ " شدن است !
زنده باد آن پرنده ی سفید
که در آسمان آبی پرواز می کند
زنده باد قلب من
که هنوز دوست می دارد
و بذر امید را می کارد
اکنون زمان " خودآ " شدن است !
اکبر درویش . 20 خرداد ماه ماه سال 1396
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر