۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

کاش بی نهایت دست داشتم


خیره شد به من
با نگاهی معصوم
و صورتی رنگ پریده
یک نفر نبود
ده ها نفر بود
صدها نفر بود
هزارها نفر بود
و با صدای بلند
بغض هایش را می خندید
و با صدای بلند ,
بغض های شان را می خندیدند !!
و من ,
تکیه گاه رویاهای کدام پسر رنگ پریده بودم
که با انگشت هایش بازی می کرد !
از زیر چشم ,
نگاهی به من انداخت
تا خود را در آغوش من رها کند
و با صدای بلند
بغض هایش را خنده کند
و من ,
صدای گریه هایش را ,
در صدای قلبم گوش کنم !؟
انگار من آمده بودم
که او آمده بود
اما دست هایم ,
این دست های ناتوان خسته ام ,
چگونه می توانست دست هایش را
آن چنان محکم بگیرد
که در زمین فرو نریزد
و آغوش من
چگونه می توانست منطقه ی امن او شود
وقتی که پاهای من
همه از پای افتاده بود
و هر لحظه ,
گرداب ,
مرا به خود می خواند !؟
چشم هایش را باور کردم
آن چشم ها را
که همه ناگفته ها را
نگفته با من می گفتند
_ بسیار چشم ها را باور کرده ام _
و آن قطره های اشک را
که همیشه
حتی از خودش پنهان می کرد
و دست هایش
_ دست های شان _
انگار هیمه ای گر گرفته بود
که آن چنان می سوخت
که قلب مرا می سوزاند
من هرگز عاشق نشده ام
من عشق را نمی شناسم
اما با دوست داشتن
رفاقتی دیرینه داشته ام
و تنها چیزی که
همیشه داشته ام ,
هیچگاه از دست نداده ام ,
همین دوست داشتن بوده است
آیا قلب من آنقدر بزرگ خواهد شد
که بتواند تمام این دست های گر گرفته را ,
چشم های خیس را ,
و قلب هایی را که صادقانه می طپند ,
در آغوش بکشد
تا منطقه ی امنی شود
برای چشم های معصومی که
همیشه قطره های اشگش را
حتی از خودش پنهان می کند !؟
کاش هزاران دست داشتم
و در هر دستم
می گرفتم دستانی را
که نیازمند دوست داشتن بودند
کاش میلیون ها دست داشتم
کاش بی نهایت دست داشتم
اما افسوس
که دو دست بیشتر ندارم
اکنون چگونه بگیرم
در دست هایم ,
این همه دست هایی را که گر گرفته اند
و آن پسرک رنگ پریده را ,
که با صدای بلند ,
بغض هایش را می خندید !؟
معصومیت چیست !؟
آیا من به آن قله خواهم رسید
که آغوش باز کنم
و آغوشم
تکیه گاه تمام چشم هایی شود
که همیشه
اشک های شان را
حتی از خود پنهان می کنند
تا مرد رویاهای تمام پسرهای رنگ پریده شوم
که بی تکیه گاه ,
با صدای بلند ,
بغض های شان را می خندند !؟
گریه هایت را پنهان نکن
دست هایت را به دست من بده
آغوش من
امن ترین منطقه ی اعتماد توست
سر بر آغوش من بگذار
دلتنگی هایت را ,
غصه هایت را ,
تنهایی هایت را ,
شانه ای برای گریه کردن خواهم شد
من تو را می فهمم
من تو را درک می کنم
و آغوش من
آن چنان گسترده است ,
که جایگاه امن تمام پسرهای رنگ پریده خواهد شد
که برخیزند
و با چشم های باز
با قلبی پر از امید
راه خود را
از میان این همه بی راهه
باز کنند
و قلب من
همراهشان خواهد طپید
خیره شد به من
با نگاهی معصوم
و صورتی رنگ پریده
یک نفر نبود
ده ها نفر بود
صدها نفر بود
هزارها نفر بود
و آغوش من
امن ترین منطقه ی اعتمادشان
و قلب من
چه عاشقانه برای شان می طپید !!
اکبر درویش . 12 آذر ماه سال 1394 . مشهد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر