۱۳۹۳ خرداد ۸, پنجشنبه

ای شعر

زمانی که دوست دارم
سکوت کنم
هیچ نگویم
و خاموش باشم ,
بی وقفه
در من جاری می شوی
به من هجوم می آوری
تا من تسلیم شوم
عاجزانه
ناتوان ...

اما وقتی ,
می خواهم بگویم
به تو پناه می آورم
تو را می خوانم
از من می گریزی
و مرا تنها می گذاری

نمی دانم
تو دوست من هستی
یا چون دشمن ,
در کمین من نشسته ای
اما
هر چه هستی
دوست یا دشمن
تو را دوست می دارم
و عاشقانه
سر در درگاه تو فرود می آورم
ای شعر
ای تمام دار و ندار من

و با تو ,
این ناتمام
تمام می شود !

اکبر درویش . 12 مرداد ماه سال 1385


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر