۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

میلاد را سلام گفتم

و در پنجمین روز ,
از ینج زخم کهنه
خون جاری شد ...

میلاد را ,
سلام گفتم

سلام ای تنهایی زمین
سلام ای سرگیجه ی خرداد
سلام ای آغوش خیس بهار
آیا شما هرگز در شب های تاریک تان به روشنایی یک شمع
سلام گفته اید
و آیا آن بادبادک کهنه ی قدیمی را
که در کنج صندوق خانه خاک می خورد
وقتی در هوا رها شد
دیدید که در میان شاخه ها شکست !؟

سلام
سلام ای چهره های مزین به نقاب
آن جسد مانده در بیابان
هنوز به انتظار لاشخورها مانده است
سلام
سلام ای پارس های بیهوده
دزد ناشی به کاهدان زده است !!

میلاد را ,
سلام گفتم
با لب های بسته
با نگاه خسته

اکنون منم
شانه هایم ,
زخمی
در زیر بار صلیب
لب هایم داغمه بسته
و نگاهم خسته
در انتهای راهی که به جلجتا می رسد
آیا هست کسی
در میان شما
که مرا جرعه ای آب بنوشاند ؟

نان و شراب خویش را
با شما قسمت کردم
عشق را ,
در آغوش های تان
هلهله کردم
و بوسه هایم را
از هیچ کدام تان دریغ نداشتم
افسوس
که زود پیمان خود را شکستید
و تسلیم روزمرگی شدید

آیا هست کسی
در میان شما
که لحظه ای به او تکیه کنم !؟

سلام ای تنهایی زمین
سلام ای سرگیجه ی خرداد
سلام ای آغوش خیس بهار
سلام ای سلام های بی جواب
وقتی در رویاهای تان به عشق خیانت می کردید
چند بار صدای خروس برخاسته بود
و سکه های زرد مسی
چگونه باکرگی شما را کورتاژ کرد
که همنشین خاک شدید !؟

سلام ای کسانی که
ایستاده اید
تا شاهد صحنه ی تصلیب باشید

و در پنجمین روز ,
از ینج زخم کهنه
خون جاری شد
و من از روی صلیب ,
میلاد را ,
سلام گفتم

اکبر درویش . سوم خرداد ماه سال 1393
برای پنجم خرداد روز میلادم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر