این خاموش خسته را تو غرق صدا کردی
در من عطشی ریختی تا من را به پا کردی
بی تو من کجا بودم محو لحظه ها بودم
بی تو من نبود ای داد بی تو بی چرا بودم
تو شعله شدی در من شور اشتیاق گشتم
پر شد دل من از شوق با تو گرم و داغ گشتم
برگرد و صدایم کن دیری ست به تو محتاجم
بی تو من خزانی گنگ فصل زرد تاراجم
برگرد و کنارم باش در این فصل بی برگی
محتاج توام ای عشق در این سفر سنگی
این خسته ی تنها را تو غرق کرم کردی
در من منی برپا شد تو من را علم کردی
اکبر درویش . خرداد سال 1388
در من عطشی ریختی تا من را به پا کردی
بی تو من کجا بودم محو لحظه ها بودم
بی تو من نبود ای داد بی تو بی چرا بودم
تو شعله شدی در من شور اشتیاق گشتم
پر شد دل من از شوق با تو گرم و داغ گشتم
برگرد و صدایم کن دیری ست به تو محتاجم
بی تو من خزانی گنگ فصل زرد تاراجم
برگرد و کنارم باش در این فصل بی برگی
محتاج توام ای عشق در این سفر سنگی
این خسته ی تنها را تو غرق کرم کردی
در من منی برپا شد تو من را علم کردی
اکبر درویش . خرداد سال 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر