۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

بچه گی

من چقد شلوار کوتاه رو دوس دارم
آب تنی توی جوبا رو دوس دارم
وای چقد دلم می خواد بچه بشم
سنگ زدن به شیشه ها رو دوس دارم

بچه گی یه خواب صادقانه بود
همه چی قشنگ و کودکانه بود

من چقد اون لحظه ها رو دوس دارم
زنگ زدن در رفتنا رو دوس دارم
روزا رو می شمرم تا جمعه بیاد
اون روزا تعطیلی ها رو دوس دارم

بچه گی یه خواب صادقانه بود
واسه من قشنگ ترین ترانه بود

شیطونی توی کلاس و مدرسه
بوسه های مادرم به وقت خواب
مزه ی چایی شیرین و نون پنیر
دیدن خواب یه پرس چلو کباب

بچه گی یه خواب صادقانه بود
همه چی قشنگ و کودکانه بود

مثه شاهزاده ی بر اسب سفید
دنبال دختر رویاها بودیم
بی خیال از غصه های زندگی
قهرمان همه قصه ها بودیم

بچه گی یه خواب صادقانه بود
همه چی زیبا و عاشقانه بود

حیف که اون روزای خوب تموم شدن
این روزای همه تاریک اومدن
دوستی هامون رنگ دشمنی گرفت
غم و غصه خونه ها رو در زدن

بچه گی یه خواب صادقانه بود
همه چی قشنگ و کودکانه بود

اکبر درویش . اردیبهشت سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر