سایه ی پدر
بر سر من
هرگز نبود
تا بدانم پدر
چه درد و رنجی را تحمل می کند
چه غصه ها می خورد
چه مشقت ها می کشد
چه رنج ها می برد
تا فرزند خود را بزرگ کند
تا امنیت و آرامش او را مهیا کند
من پدر نداشتم
من پدر_ خود بودم
پدر بی پدری های خود
و چه درد و رنجی را تحمل کردم
چه مصیبت ها کشیدم
چه رنج ها بردم
و چه زخم ها خوردم
تا بزرگ شوم
نه آرامش بود
نه آغوش گرمی
تا سر بر شانه اش بگذارم
تا در غریب ترین لحظات زندگی
تکیه گاه من باشد
من پدر نداشتم
اما اینک ,
خود پدر هستم
و می بینم که یک پدر ,
چه درد و رنجی را باید تحمل کند
چه دشواری هایی را باید پشت سر بگذارد
چه دلواپسی هایی
و چه خون دل ها باید بخورد
تا فرزندانش
بزرگ شوند و به نتیجه برسند
بیچاره پدر !
بیچاره پدر !!
همه می گویند بهشت زیر پای مادران است
اما من می گویم :
اگر بهشتی باشد ,
پدر کلیددار این بهشت است .
اکبر درویش . 21 و 22 اردیبهشت سال 1393
بر سر من
هرگز نبود
تا بدانم پدر
چه درد و رنجی را تحمل می کند
چه غصه ها می خورد
چه مشقت ها می کشد
چه رنج ها می برد
تا فرزند خود را بزرگ کند
تا امنیت و آرامش او را مهیا کند
من پدر نداشتم
من پدر_ خود بودم
پدر بی پدری های خود
و چه درد و رنجی را تحمل کردم
چه مصیبت ها کشیدم
چه رنج ها بردم
و چه زخم ها خوردم
تا بزرگ شوم
نه آرامش بود
نه آغوش گرمی
تا سر بر شانه اش بگذارم
تا در غریب ترین لحظات زندگی
تکیه گاه من باشد
من پدر نداشتم
اما اینک ,
خود پدر هستم
و می بینم که یک پدر ,
چه درد و رنجی را باید تحمل کند
چه دشواری هایی را باید پشت سر بگذارد
چه دلواپسی هایی
و چه خون دل ها باید بخورد
تا فرزندانش
بزرگ شوند و به نتیجه برسند
بیچاره پدر !
بیچاره پدر !!
همه می گویند بهشت زیر پای مادران است
اما من می گویم :
اگر بهشتی باشد ,
پدر کلیددار این بهشت است .
اکبر درویش . 21 و 22 اردیبهشت سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر