به راستی ,
از رنج و دردی ,
که مرا آبدیده کرد
و روح مرا ,
صیقل داد ,
انسان شدم
ورنه ,
بودند چون من ,
به همین هیبت
به همین شکل
که چون من می خوردند
که چون من می خوابیدند
و چون من ,
نسلی از خود به جا می گذاشتند
اما از روح انسانی ,
خالی خالی بودند
آنان هنوز ,
از نفهمیدن خود
به شرم نیامده بودند
تنها نقابی بر صورت داشتند
و چگونه می شد دید :
خوک ها را
خاک ها را
خیک ها را
و خرها را ...
اما من ,
در کوره ی رنج ها
پتک های درد را ,
تحمل کردم
تا روح انسانی را
بر جسم خود ,
حلول دهم
و چه سخت بود
داوری کنی
انسان را
و موجودات دوپایی را ,
که بر خود نام آدم نهاده بودند !!
اکبر درویش . 24 اردی بهشت ماه سال 1392
از رنج و دردی ,
که مرا آبدیده کرد
و روح مرا ,
صیقل داد ,
انسان شدم
ورنه ,
بودند چون من ,
به همین هیبت
به همین شکل
که چون من می خوردند
که چون من می خوابیدند
و چون من ,
نسلی از خود به جا می گذاشتند
اما از روح انسانی ,
خالی خالی بودند
آنان هنوز ,
از نفهمیدن خود
به شرم نیامده بودند
تنها نقابی بر صورت داشتند
و چگونه می شد دید :
خوک ها را
خاک ها را
خیک ها را
و خرها را ...
اما من ,
در کوره ی رنج ها
پتک های درد را ,
تحمل کردم
تا روح انسانی را
بر جسم خود ,
حلول دهم
و چه سخت بود
داوری کنی
انسان را
و موجودات دوپایی را ,
که بر خود نام آدم نهاده بودند !!
اکبر درویش . 24 اردی بهشت ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر