آیا من ,
چشم هایم ,
کور است
که در هر چاهی می افتم !؟
آیا من ,
پاهایم ,
لنگ است
که همیشه دیر می رسم !؟
آیا من ,
زبانم ,
الکن است
که وقت گفتن کم می آورم !؟
آیا من ,
دست هایم ,
فلج است
که هیچ دستی در دستانم نمی ماند !؟
آیا من ,
دلم ,
شکسته است
که هیچ عشقی را باور نمی کنم !؟
آیا من ,
مادرم ,
دستم را رها کرد
که در جاده های زندگی ,
گم شدم
و انگار دیگر هیچگاه پیدا نمی شوم !؟
اکبر درویش . 25 تیر ماه سال 1362
چشم هایم ,
کور است
که در هر چاهی می افتم !؟
آیا من ,
پاهایم ,
لنگ است
که همیشه دیر می رسم !؟
آیا من ,
زبانم ,
الکن است
که وقت گفتن کم می آورم !؟
آیا من ,
دست هایم ,
فلج است
که هیچ دستی در دستانم نمی ماند !؟
آیا من ,
دلم ,
شکسته است
که هیچ عشقی را باور نمی کنم !؟
آیا من ,
مادرم ,
دستم را رها کرد
که در جاده های زندگی ,
گم شدم
و انگار دیگر هیچگاه پیدا نمی شوم !؟
اکبر درویش . 25 تیر ماه سال 1362
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر