می دونم همچو رویایی
همیشه دور و نایابی
تو اون ماهی که حتی شب
به خواب من نمی تابی
تنم از خواستنت پر شد
از احساس تو رو داشتن
توی آغوش تو بودن
نوازش کردن و خواستن
به روی شیشه ی قلبت
بیا اسم منو ها کن
برای داشتن من تو
کمی آغوشتو وا کن
بذار من توی آغوشت
بسوزم از تب دیدار
مرا لمس کن مرا حس کن
بخون تو قصه ی ایثار
لب پر گفتنی هامو
بیا با بوسه ای وا کن
مرا با همه ی احساس
توی آغوش خود جا کن
تو رو داشتن میگن خوابه
چشام پس کی تو می خوابی
بذار پلکاتو روی هم
لالا لالا لالا لایی .....
بخواب شاید که خواب بینی
لالایی ای دل تنها
چشاتو روی هم بگذار
به امید خواب و رویا
لالا لالا لالا لایی
لالا لایی لالا لایی ...
اکبر درویش . زمستان سال 1385
همیشه دور و نایابی
تو اون ماهی که حتی شب
به خواب من نمی تابی
تنم از خواستنت پر شد
از احساس تو رو داشتن
توی آغوش تو بودن
نوازش کردن و خواستن
به روی شیشه ی قلبت
بیا اسم منو ها کن
برای داشتن من تو
کمی آغوشتو وا کن
بذار من توی آغوشت
بسوزم از تب دیدار
مرا لمس کن مرا حس کن
بخون تو قصه ی ایثار
لب پر گفتنی هامو
بیا با بوسه ای وا کن
مرا با همه ی احساس
توی آغوش خود جا کن
تو رو داشتن میگن خوابه
چشام پس کی تو می خوابی
بذار پلکاتو روی هم
لالا لالا لالا لایی .....
بخواب شاید که خواب بینی
لالایی ای دل تنها
چشاتو روی هم بگذار
به امید خواب و رویا
لالا لالا لالا لایی
لالا لایی لالا لایی ...
اکبر درویش . زمستان سال 1385
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر