۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

حدیث این روزهای نا معلوم

حدیث این روزهای نا معلوم

1
گفتم
که درد ما را ,
دوا خواهی شد
همراه
همدرد
مرهم
افسوس ,
که خود ,
دردی بر دیگر ,
دردهای ما شدی
دردی که انگار ,
هیچ گاه نمی خواهد
تسکین یابد !!

2
اکنون من ,
چه نامعلوم ...
نا معلوم ,
در دیاری نامعلوم
در دنیائی نامعلوم
نامعلوم
رها شده ام
چه نامعلوم
با سرنوشتی نامعلوم !!

3
بیگانگی ,
تجسمی عینی از یک مفلوک !
از سایه ها ,
گریختیم
وقت گریه های درد ,
سر بر کدام شانه ,
بگذاریم !؟
و هم سایه های ما ,
چه نامهربان ,
دور از این ناکجا آباد
رهائی را ,
فشفشه کردند ...!!

4
باکره تر از مریم ,
من بودم
که تمام باکرگی ی خویش را ,
در میدانی از خون
به پیروزی تو ,
پیشکش نمودم
تو چون فاتحان ,
سان می دیدی
از درخت هایی که ,
از خون من جوانه زده بود
و من ,
حیض می شدم !!

5
شکست های مان را ,
استمنا می کنیم
در رخوت یک رویا
می کاهیم از خویش
کابوس های شبانه را ,
مالیخولیائی وار ,
به صبح تکرار روز بعد ,
پیوند می زنیم ...
این گونه ,
زندگی می کنیم .

6
زود انزالی
در پیروزی
آن چنان شوق مان را بارور کرد
که نفهمیدیم
لحظه به لحظه
داریم به شکست
نزدیک می شویم
ما همان لحظه باختیم
که چون پیروزمندان ,
به جشن و پایکوبی برخاسته بودیم .

7
بالا می آورم
خودم را
این تهوع مزمن
تا سبک شوم
تا آرام گیرم
سنگی بر گور من مگذارید
تنها به خاطر بیاورید
من نجنگیدم
اما ,
شکست خوردم !

8
گام می گذاشتم
در جاده ای
که لبیک لبیک می گفتند
وحدت را
و می خواندند
سرود یکی شدن را ,
و می دیدم
که هر سو جوانه می زد
بذرهای تفرقه
و می روئیدند
خنجرها به روی هم
و شمشیرها ,
آغشته به خون
و بیراهه هایی را ,
که از هم جدا می شدند ...

9
اطاق ریکاوری را ,
به یاد آوریم
تا درک کنیم
با کدام سطل زباله ,
ما را ,
که تمام روزهای عمر را ,
عادت می شدیم !
و آویزان بودیم
چون دملی چرکین
بر مقعدی خونی ,
تخلیه می کنند !!

10
باید
سنگ را زد
شیشه را شکست
و گریخت
مانند آن پسرکی ,
که در پیچ کوچه ی بعدی ,
از نظرها ,
پنهان شد
باید ...
سنگ ها را برداریم ...

11
می شود
اما ,
من , ...؟
جاده ها را ,
جا گذاشتم
وبسیار
بسیار ...
بسیار .....
بر هوس ها ,
پا گذاشتم !!

12
اکنون نیست
نبوده است
اما من ,
هستم
تا بگویم
حدیث این روزها را
این روزهای طاعونی
این روزهای نامعلوم
این روزهای بی آرام
که ما را نشانه رفته اند
و ما ,
از کشته ی هم سنگر می سازیم
که خود ,
نیز ,
خود را نشانه رفته ایم .

اکبر درویش . اردی بهشت سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر