جمع شده بودند
تا موعظه کند
آن ها را ...
سر به زیر انداخته بود ،
عیسی
پرسید :
از چه بگویم با شما ؟
گفتند :
از عدالت
گفت :
هیچ کس عادل نیست
حتی یک نفر !
همه چشم به آسمان دوختند
عیسی نیز ،
نگاهی انداخت
به آسمان ،
و گفت :
حتی خدا !!
هیچ کس نفهمید عیسی چه گفت
یوحنا نفهمید
یهودا نفهمید
پطرس نفهمید
یعقوب نفهمید
پیلاطس نفهمید
فریسیان نفهمیدند
و حتی ،
عیسی ،
نفهمید عیسی چه گفت !
اول آن کس که فهمید ،
یهودا بود
آن شب که ناباورانه
به حکم عیسی ،
مجبور شد که لو دهد عیسی را
تا همیشه ی تاریخ ،
بدنام سازد خود را
دومین کس ،
پیلاطس بود
وقتی که شست دست های خود را
تا ناباورانه
به جبر فریسیان ،
بر خلاف رضای خود
فرمان تصلیب دهد عیسی را
تا دیگر دست های آلوده ،
با هیچ آبی پاک نشود
سومین کس ،
عیسی بود
آن گاه که ناباورانه
بر فراز جلجتا ،
بر بالای صلیب ،
نگران و اندیشناک
چشم دوخته بود
به دور دست ها
و زیر لب می گفت :
پدر ،
چرا مرا به خود وانهادی !؟
اکبر درویش . زمستان سال ۱۳۹۸
انجیل به روایت من
#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی#انجیل#عیسی #عیسی_مسیح #صلیب #عدالت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر