۱۳۹۸ بهمن ۲۶, شنبه

و باز هم زستان است !



زمستان است
باز هم زمستان
و دل من ،
در خاک است
ریشه هایش در هوا
و برگ هایش ،
با فشار هرزه ی هر باد سردی ،
می ریزد
می ریزد
و دست هایم ،
هی یخ می زند
و من هی ها می کنم
و باز یخ می زند !

دانه ها به زیر خاک می پوسند
و جوانه ها ،
با دست ساقه ها ،
طناب به گردن خود می آویزند
تا هر صبح که از خواب بیدار می شوند
نگاه کنند که خورشید ،
طلوع را فراموش کرده است

زمستان است
و باز هم ،
زمستان ..... !

اکبر درویش . ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر#سالگرد_مرگ_فروغ_فرخ_زاد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر