۱۳۹۸ بهمن ۲۷, یکشنبه

و ما زندگی می کنیم !؟

قطارهای بی سرنشین
واگن های خالی
ایستگاه های متروک
و مردمانی که بی هدف کلاه از سر بر می دارند
بی هوده در برابر هم خم می شوند
تا باکره گی بر باد رفته ی یک زندگی را ،
تسلیت بگویند !

شیپورچی ها در سازهای خود بدمید
این مارش عزا از هزاران سال پیش ،
در معبر بادها ،
گوش ها را به هوار میهمان کرده است
پایان نمی گیرد
تمام نمی شود
و مردمانی که در سایه،
خود را بر شاخه ی درختان حلق آویز می کنند
تا با جسدهایی که سقوط کرده اند
در یک خط ممتد به افول برسند
مسخ شدن هر روز از بلندگو ها به گوش می رسد !

تیری پرتاب نمی شود ؟
اما چگونه است که برگ ها می ریزد
و ماهی های سرخ حوض های آبی ،
طعمه ی خواب های گرگ های سیاه و سفید می شوند
تا به شعور آب ها توهین شود
تا باران مرتد اعلام گردد
و ابرهای سیاه شب های نمناک ،
به رنگین کمان ها سلام نکنند

کجاست آن کماندار
که سوار بادها نمی شود
تا ابرهای سیاه را هی کند
و این باران ،
که نمی دانم کدامین رنگ است
سیاه است سرخ است سفید است زرد است
جوی های آب تنی کودکی را فراموش کرده
تا مرداب ها دهان بگشایند
و گرداب ها بربایند !؟

و ما ماتم گرفته ایم
در عزای حماسه ی قهرمانانی که
روزگاری خواب های ما را تعبیر می کردند
تا بتوانیم بر سر گورهای مان
زانوان ماتم را بغل کنیم
و به التماس قطره ای اشک
که چشمان مان را نمدار می کند
که دل مان را سبک می کند ،
از ته دل آه حسرت سر دهیم

و بار دیگر ،
غمبادها را فرو دهیم
تا در عزای غمگنانه ی جسدهای مان ،
بی دریغ فریاد بزنیم :
ما زنده ایم
و زندگی می کنیم !!

اکبر درویش. پاییز سال ۱۳۹۸

#اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #غمبادها #غمگنانه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر