در آن بعداز ظهر خسته ی طولانی ,
که اولین برادر کشی اتفاق افتاد ,
آن روز کسل کننده ,
که قابیل کارد را از نیام کشید ,
و بر گلوی هابیل گذاشت ,
و اولین قطره ی خون ,
زمین را سرخ کرد ,
شیطان به چه می اندیشید !؟
که اولین برادر کشی اتفاق افتاد ,
آن روز کسل کننده ,
که قابیل کارد را از نیام کشید ,
و بر گلوی هابیل گذاشت ,
و اولین قطره ی خون ,
زمین را سرخ کرد ,
شیطان به چه می اندیشید !؟
من فکر می کنم که شیطان زانوی غم بغل گرفته بود _
و در گوشه ای در تاریکی خود را پنهان کرده بود _
و در درون خود می لرزید _
و تشنج تب آلودی تمام پیکرش را فرا گرفته بود _
و به هذیان افتاده بود _
و خود را به تاریک ترین گوشه ی انزوا می کشاند _
تا شاهد این صحنه ی فجیع نباشد .
و در گوشه ای در تاریکی خود را پنهان کرده بود _
و در درون خود می لرزید _
و تشنج تب آلودی تمام پیکرش را فرا گرفته بود _
و به هذیان افتاده بود _
و خود را به تاریک ترین گوشه ی انزوا می کشاند _
تا شاهد این صحنه ی فجیع نباشد .
شیطان بسیاری چیزها را فراموش کرد و از خاطر برد _
اما هیچگاه نتوانست این جنایت فجیع را از یاد ببرد _
و بعد از آن هرگاه به یاد این جنایت می افتاد _
آن چنان می لرزید که انگار زلزله ای بی پایان _
تمام وجودش را به لرزه در آورده است !!
اما هیچگاه نتوانست این جنایت فجیع را از یاد ببرد _
و بعد از آن هرگاه به یاد این جنایت می افتاد _
آن چنان می لرزید که انگار زلزله ای بی پایان _
تمام وجودش را به لرزه در آورده است !!
از آن زمان ,
دل شیطان ,
اندوه را باور کرد ...
دل شیطان ,
اندوه را باور کرد ...
اکبر درویش . 10 تیر ماه سال 1374