۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

فلسفه ی تاریخ !!

سلام
ای آینه ها ...
در بسته شد
و اطاق ها ,
به دور سر چرخیدند
و چشم ها ,
چپ افتادند
و بدن ها ,
در زیر شرشر عرق کردن
بی رحمانه لرزیدند
گرگ های درون ما
گرسنه و تشنه
به هم دندان نشان دادند
و تیغ کشیدند
رجز خوانی می کردند
و جنازه ها بود
و کفتارها
و لاشخورها ...
اگر نکشی ,
تو را خواهند کشت
قوی شو
قوی شو
اکنون که در نظام طبیعت ,
ضعیف ,
همیشه پایمال است
و من می اندیشیدم
که حتی اگر شیر باشی
در هجوم گله گله های گاو ,
باز هم کم می آوری
باز هم مغلوب می شوی
صدایی آمد
خانه را بگردید
اگر درها ,
قفل شده اند
اگر پرده ها ,
بر پنجره ها
سایه ی قطوری کشیده اند
هنوز آسمان آبی ست
هنوز می توان چون پرنده ها
در فضای بی کران پرواز کرد
دوباره نگاهی به آینه انداختم
این روزهایی که ,
همه از معنا و مفهوم تهی شده اند
دیگر باید به کدام پیامبر دل شکسته ایمان آورد !؟
اکنون ,
پرنده ها به قفس اعتیاد پیدا کرده اند
و عشق
و ایمان ,
مسخ شده است
من رسولانی را دیده ام
که از گرسنه گی ,
سر بر دیوار گذاشته بودند
رو پوشانده بودند
و گدایی می کردند
و منادیانی را ,
که لباس های فاخر بر تن داشتند
خود را برتر از دیگران می دانستند
و کمندهایی در دست
که بر گردن ها انداخته بودند
و می کشیدند
این روزهایی که ,
همه از کینه و نفرت
لبریز شده اند
دیگر باید به کدام پیامبر تنها ایمان آورد !؟
دوباره نگاهی به آئینه انداختم
سلام
ای آینه ها ...
وقتی چهره ها را با ماسک می پوشانید
و گرگ را از گوسفند
جدا نمی کنید ,
من چگونه دوباره
در شما خیره شوم
اکنون که می دانم
قربانی شدن
حقیقتی ست که فلسفه ی تاریخ را
شکل داده است !؟
اکبر درویش . 9 فروردین سال 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر