۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

به سلامتی مردی که

بنوشید
به سلامتی مردی که
آن چنان عمیق
استوار
پابرجا
فریاد کشید :
عشق
عشق
تا مجسمه ی جهل
سرنگون شد
و شعور ,
در قلب ها هلهله شد
ریا ,
واژگون شد
و تزویر
به گوشه ای خزید
در جستجوی نقاب ها و ماسک ها
مردی ,
آن چنان مردی
از سلاله ی رستم
خون اش خون سیاوش
بر فراز قاف
سیمرغی که چون سی مرغ بود
هر چند
دلش شکسته
پاهایش خسته
اما ,
چون دماوند
سر به فلک کشیده
فراخ
گسترده
با شکوه ...
بنوشید
به سلامتی مردی که
جان بر کف وارد میدان شد
از خدعه ها نهراسید
و از دسیسه ها نترسید
تا توانست
جهل را رسوا کند
و شرف را ,
سربلند سازد
مردی
آن چنان مردی
که زرتشت وار
فریاد کشید
نیک اندیشید
نیک گفت
و نیک برقرار کرد
آئین رستگاری را
بزرگی انسان را
کرامت بودن را
ظلم را زیر پا له کرد
تا خلق عدالت را پیشه کند
پایان اسارت را اعلام کرد
تا آزادی در جهان سرفراز شود
بنوشید
به سلامتی مردی که
آری
در رویاست
اما ,
ناجی روزگارهای ماست !!
اکبر درویش . 19 فروردین سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر