خوب من تکیه به من کن یک دم
سر بذار رو شونه ام ای همدم
بگو از این روزای دلتنگی
روزای خالی و شوم سنگی
حرف بزن ببین دلم طوفانی ست
پره از حس بد ویرانی ست
حرف بزن معجزه ها خاموشن
مستن و قلندرا مدهوشن
کینه ها قلبا رو تاریک کرده
راه رفتنی رو باریک کرده
روزگار بدیه این روزها
خسته و تنها شدیم ای همپا
حرف بزن ای آبی دریاها
بگو از مرگ بد رویاها
بگو از اندوه این فصل درد
خوب من تکیه به من کن همدرد
من اگر در پیله ی تردیدم
اما باز هنوز پر از امیدم
خوب من حرفاتو باور دارم
مثه تو از این روزا بیزارم
حرف بزن حرفای تو حرف من
در سکوت این شب بی روزن
روزگار بدیه این روزها
خسته و تنها شدیم ای همپا
حرف بزن همسفر ناباور
در شب ستاره هر دم پرپر
دستتو بذار تو توی دستم
که پر از نبض شنیدن هستم
اکبر درویش . 24 شهریور 1393
سر بذار رو شونه ام ای همدم
بگو از این روزای دلتنگی
روزای خالی و شوم سنگی
حرف بزن ببین دلم طوفانی ست
پره از حس بد ویرانی ست
حرف بزن معجزه ها خاموشن
مستن و قلندرا مدهوشن
کینه ها قلبا رو تاریک کرده
راه رفتنی رو باریک کرده
روزگار بدیه این روزها
خسته و تنها شدیم ای همپا
حرف بزن ای آبی دریاها
بگو از مرگ بد رویاها
بگو از اندوه این فصل درد
خوب من تکیه به من کن همدرد
من اگر در پیله ی تردیدم
اما باز هنوز پر از امیدم
خوب من حرفاتو باور دارم
مثه تو از این روزا بیزارم
حرف بزن حرفای تو حرف من
در سکوت این شب بی روزن
روزگار بدیه این روزها
خسته و تنها شدیم ای همپا
حرف بزن همسفر ناباور
در شب ستاره هر دم پرپر
دستتو بذار تو توی دستم
که پر از نبض شنیدن هستم
اکبر درویش . 24 شهریور 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر