۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

پاییز در راه است ...

زرد می شود
خشک می شود
و فرو می ریزد
برگ هایم ...

پاییز در راه است ...

آیا دوباره جوانه خواهم زد
آیا دوباره
بهار را نماز خواهم گذارد ؟

به مادرم گفتم
فصل دلتنگی باغچه
انگار پایان نمی گیرد
دست های مان را در دست هم بگذاریم
شاید کمی گرم شویم

مادرم ناامید شده است
سر بر سجاده می گذارد و دعای ظهور می خواند
و قاصدک ها را به سوی آسمان فوت می کند
مادرم می گوید
دنیا را کفر گرفته است
انگار آخر زمان نزدیک است
نمی بینی که پسران زیر ابرو بر می دارند
و زنان فرزندان دو جنسه به دنیا می آورند !؟

پاییز در راه است ...

نگاهی به تقویم می اندازم
سال های کبیسه و خبیثه
دست در دست هم گذاشته اند
تا این سال های همه متروک و دلمرده را
از غارهای اجساد مومیایی شده ی آرزوهای مان
تا پرتگاه های همه سقوط
همسفر باشند

نگاه های همیشه منتظر من به آسمان
هیچگاه جوابی دریافت نکرد

پاییز در راه است ...

لباس هایم را در می آورم
یکی یکی همه را
و لخت و عریان در زیر آسمان می ایستم
تا شاید باران های پاییزی
سراپای بودن سال های منفور مرا
از معجزه ی منذر ها عبور دهد
به انحطاط رسیده ام

زرد می شود
خشک می شود
و فرو می ریزد
برگ هایم ...

پاییز در راه است ...

اکبر درویش . 20 شهریور سال 1393


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر