از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
اکنون که از عشق تو
جز یاس و اندوه
جز درد و ناامیدی ,
نصیب دیگری نداشته ام ,
تو را ترک می کنم
با تو ,
تمام رویاهای من
به شکست پر کشید
و تمام آرزوهایم ,
به عبث رسید
تو با من بازی کردی
و هیچ گاه ندانستم
که تو هستی
و یا نیستی
اما در کنار بودن تو ,
تمام بودن من
در تار خرافات گره خورد
و ترس های عالم بر من هجوم آورد
و با نام تو ,
هر روز زندگی من سیاه تر شد
رفتم
رفتم
و تا چشم گشودم ,
در روبرو سرابی دیدم ,
که همه لاشخورهای گرسنه
بر بالای آن پرواز می کردند
تا بر مرگ من شهادت دهند
اکنون تو را ترک می کنم
و تو را ,
به تویی که نیستی می سپارم
هرچند ,
با قلبی عاشق ,
از حریم تو سفر خواهم کرد
من رویاهای زیبایی در سر دارم
و آرزوهایی بس بزرگ
و می روم تا بی تو ,
رویاهای خود را
در آرزوی تعبیر شدن
با تمام دنیا قسمت کنم .
اکبر درویش . 12 آذر ماه سال 1389
" در سایه ی ارتداد "
اکنون که از عشق تو
جز یاس و اندوه
جز درد و ناامیدی ,
نصیب دیگری نداشته ام ,
تو را ترک می کنم
با تو ,
تمام رویاهای من
به شکست پر کشید
و تمام آرزوهایم ,
به عبث رسید
تو با من بازی کردی
و هیچ گاه ندانستم
که تو هستی
و یا نیستی
اما در کنار بودن تو ,
تمام بودن من
در تار خرافات گره خورد
و ترس های عالم بر من هجوم آورد
و با نام تو ,
هر روز زندگی من سیاه تر شد
رفتم
رفتم
و تا چشم گشودم ,
در روبرو سرابی دیدم ,
که همه لاشخورهای گرسنه
بر بالای آن پرواز می کردند
تا بر مرگ من شهادت دهند
اکنون تو را ترک می کنم
و تو را ,
به تویی که نیستی می سپارم
هرچند ,
با قلبی عاشق ,
از حریم تو سفر خواهم کرد
من رویاهای زیبایی در سر دارم
و آرزوهایی بس بزرگ
و می روم تا بی تو ,
رویاهای خود را
در آرزوی تعبیر شدن
با تمام دنیا قسمت کنم .
اکبر درویش . 12 آذر ماه سال 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر