این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
حتی بی تو
برادرم :
" یهودا "
که همه می پندارند
تو مرا در ازای سکه های زر فروختی
اما نمی دانند که تو
وفادارترین یار من بودی
که اگر تو نبودی ,
هرگز نمی توانستم برفراز جلجتا
به صلیب سلام گویم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
حتی بی تو
نور چشمانم :
" یوحنا "
که زیبایی نگاه و دلت ,
رازهای مرا با خدا ,
شگفت انگیزتر می کرد
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
حتی بی شما
برادرانم :
" پطرس "
" آندریاس "
و همچنین " یعقوب "
و تو " فیلیپس "
و تو برادرم " متی "
و دیگر برادرانم
که در این سفر پر درد و شکست
مرا یار بودید
با هم رنج کشیدیم
با هم زخم خوردیم
و با هم عشق ورزیدیم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
مرا ببخش " یهودا "
که این درد با جان تو پیوند خورد
تا مرا تسلیم کنی
و تو " یوحنا "
که چقدر دوستت داشتم
و شما برادرانم
که چه وسعت زیبایی را در کنار هم داشتیم
و ملکوت آسمان را
با هم در زمین می خواستیم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
تنها من باشم و " خدا "و " شیطان "
تا خدا را درسمت چپ خود بنشانم
و شیطان را در سمت راست
تا نان و شراب خود را ,
این جسم هزاران زخم خورده را
و این روح هزاران رنج برده را ,
میان خدا و شیطان تقسیم کنم
شاید خدا شیطان را در آغوش بگیرد
با هزاران سخن عاشقانه
و کینه ها را دور بریزد
تا در آشتی خدا با شیطان ,
سرنوشت مردم تغییر کند
و مردم ,
که رنج هزاران سال بردگی را بر دوش می کشند
و در زیر بار ترس های خود
هر روز می شکنند ,
به آرامش و عدالت برسند
اکبر درویش . 10 شهریور سال 1393
می خواهم تنها باشم
حتی بی تو
برادرم :
" یهودا "
که همه می پندارند
تو مرا در ازای سکه های زر فروختی
اما نمی دانند که تو
وفادارترین یار من بودی
که اگر تو نبودی ,
هرگز نمی توانستم برفراز جلجتا
به صلیب سلام گویم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
حتی بی تو
نور چشمانم :
" یوحنا "
که زیبایی نگاه و دلت ,
رازهای مرا با خدا ,
شگفت انگیزتر می کرد
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
حتی بی شما
برادرانم :
" پطرس "
" آندریاس "
و همچنین " یعقوب "
و تو " فیلیپس "
و تو برادرم " متی "
و دیگر برادرانم
که در این سفر پر درد و شکست
مرا یار بودید
با هم رنج کشیدیم
با هم زخم خوردیم
و با هم عشق ورزیدیم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
مرا ببخش " یهودا "
که این درد با جان تو پیوند خورد
تا مرا تسلیم کنی
و تو " یوحنا "
که چقدر دوستت داشتم
و شما برادرانم
که چه وسعت زیبایی را در کنار هم داشتیم
و ملکوت آسمان را
با هم در زمین می خواستیم
این شام آخر ,
می خواهم تنها باشم
تنها من باشم و " خدا "و " شیطان "
تا خدا را درسمت چپ خود بنشانم
و شیطان را در سمت راست
تا نان و شراب خود را ,
این جسم هزاران زخم خورده را
و این روح هزاران رنج برده را ,
میان خدا و شیطان تقسیم کنم
شاید خدا شیطان را در آغوش بگیرد
با هزاران سخن عاشقانه
و کینه ها را دور بریزد
تا در آشتی خدا با شیطان ,
سرنوشت مردم تغییر کند
و مردم ,
که رنج هزاران سال بردگی را بر دوش می کشند
و در زیر بار ترس های خود
هر روز می شکنند ,
به آرامش و عدالت برسند
اکبر درویش . 10 شهریور سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر