شعر آغاز :
فی البداهه گویی
زنی آبستن
در درون من
خوابیده است
و در رویاهایش
خواب عیسا را می بیند !!
آی
آِی
آی ...
تا رود اردن بسیار راه است
باید به دیدار آن پیامبر وحشی بروم
تا سر در گوشم بگذارد
و راز این رویا را برایم هجی کند
آیا فرزند مرا غسل تعمید خواهد داد !؟
اما من هزاران هزار پسر دارم
که همه شان نمی دانم " اسماعیل " هستند یا " اسحاق "
ولی می دانم که همه شان را دوست می دارم
و گوش به فرمان خداوند نخواهم داد
تا یکی شان را قربانی کنم !
اما من هزاران هزار پسر دارم
که همه شان یوسف زیبای من هستند
و هیچکدام را حاضر نمی شوم در چاه بیفتد
پسران من
در نزد من
همه محبوب و خوب هستند
بگذار با هم باشند اما پیامبر نشوند !
چه می گوید این پیامبر وحشی بیابان نشین
این یحیای تعمید دهنده :
" فرزندت را بر صلیب نظاره کن "
پسران من به دنیا می آیند تا زندگی کنند
تا در کنار دختران
آواز عشق بخوانند و زندگی را تکرار کنند
مرگ و نیستی ,
دور باد
دور باد
و چشم خدا و شیطان
از این حریم امن ,
کور باد
کور باد ...
شعر پایان :
با مهر و سپاس به : زری ملک پور
آری آری
می دانم
روزگار شومی ست
پسرانم را مثله خواهند کرد
و دخترانم را
به کنیزی خواهند گرفت
آرامش از این خانه دور خواهد شد
و کلام زیبای عدالت
به تاریخ سپرده خواهد شد
اکنون دوران فرمانروائی بیدادگران است
و تنها مرگ حق دارد با صدای بلند ,
شیون بکشد
آری آری
می دانم
و دیگر انگار چاره ای نمانده است
جز این که آرزوهایم را
غسل تعمید دهم
در رودخانه ی خروشان زمان ...
اکبر درویش . شهریور سال 1393
فی البداهه گویی
زنی آبستن
در درون من
خوابیده است
و در رویاهایش
خواب عیسا را می بیند !!
آی
آِی
آی ...
تا رود اردن بسیار راه است
باید به دیدار آن پیامبر وحشی بروم
تا سر در گوشم بگذارد
و راز این رویا را برایم هجی کند
آیا فرزند مرا غسل تعمید خواهد داد !؟
اما من هزاران هزار پسر دارم
که همه شان نمی دانم " اسماعیل " هستند یا " اسحاق "
ولی می دانم که همه شان را دوست می دارم
و گوش به فرمان خداوند نخواهم داد
تا یکی شان را قربانی کنم !
اما من هزاران هزار پسر دارم
که همه شان یوسف زیبای من هستند
و هیچکدام را حاضر نمی شوم در چاه بیفتد
پسران من
در نزد من
همه محبوب و خوب هستند
بگذار با هم باشند اما پیامبر نشوند !
چه می گوید این پیامبر وحشی بیابان نشین
این یحیای تعمید دهنده :
" فرزندت را بر صلیب نظاره کن "
پسران من به دنیا می آیند تا زندگی کنند
تا در کنار دختران
آواز عشق بخوانند و زندگی را تکرار کنند
مرگ و نیستی ,
دور باد
دور باد
و چشم خدا و شیطان
از این حریم امن ,
کور باد
کور باد ...
شعر پایان :
با مهر و سپاس به : زری ملک پور
آری آری
می دانم
روزگار شومی ست
پسرانم را مثله خواهند کرد
و دخترانم را
به کنیزی خواهند گرفت
آرامش از این خانه دور خواهد شد
و کلام زیبای عدالت
به تاریخ سپرده خواهد شد
اکنون دوران فرمانروائی بیدادگران است
و تنها مرگ حق دارد با صدای بلند ,
شیون بکشد
آری آری
می دانم
و دیگر انگار چاره ای نمانده است
جز این که آرزوهایم را
غسل تعمید دهم
در رودخانه ی خروشان زمان ...
اکبر درویش . شهریور سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر