.
ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی ... قحطی... قحطی... خشکسالی بی آبی و تشنگی آن چنان که لب ها را ، به هم دوخته است و کشتزارها را ، خشک و پژمرده کرده است تالاپ ها ، یکی یکی گم می شوند ! سلطان یخ را ، دستبند زدند به محکمه بردند اما در راه ، آب شد و در انتظار قاضی ، بخار شد محو شد هیچ شد ! اکنون ، که محکوم ، دود شده است گم شده است یا گریخته است ، این قاضی عادل ! چه کسی را باید فتوای مجازات دهد !؟ اکبر درویش . امرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر