.
هیهات روزگار بی رحم همه ی باورها ، به ناباوری رسیده و همه ی فرجام ها ، نافرجامی را تجربه می کنند و باغ های تن به خشکیدن بخشیده ، در برهوت های بی نام و نشان شان به جای گل ، خار می دهند در دست های ما در گلوی ما در رویاهای ما و ما ، این گروه محکومین خود را ، تسلیم خفت و خواری کرده تا این سرنوشت شوم را با تمام دل و جان بپذیریم هر چند دلتنگیم هر چند افسرده ایم هر چند خسته ایم و غرق در کابوس اما آن چنان بی رمق شده ایم که تن به هیچ حرکتی نمی دهیم و همین سکون ما و همین سکوت ما ، نشانه ی تسلیم خفت بار ماست ! گزمه ها بیدارند خواب را ، باور ندارند گزمه ها بیدارند با تازیانه ای در دست با مشت و آهن و سرب و ما ، که بزدلی را نماز گزارده ایم این روزهای ناباورانه را ، حقیقت بودن خود پنداشته ایم این روزهای درد را ، همراه لقمه های خود می بلعیم و رویاهای دور خود را ، دیگر باور نداریم هیهات ! هیهات !! روزگار غریبی ست همدرد درد نان ، درد رویاهای ما را ، به زیر تازیانه کشیده و افتان و خیزان ، با نابودی آرزوهای مان به دامان مرگ می غلطیم هیهات ! هیهات !! اکبر درویش . خرداد ماه سال ۱۴۰۰ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعروقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر