۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

اما هنوز فراموش نکرده ام !

یادم آمد !؟
مگر من فراموش کرده بودم
آلزایمر گرفته بودم ؟ نمی دانم !
اما هنوز صداهایی را در گوش خود تجربه می کنم
که مشوش بود که مضطرب بود که شیون می کشید
از سال های دور در من مانده بود
خوب نشنیده بودم اما شنیده بودم
و یک روز نهال های جوان بر خاک افتادند
 و شقایق های سرخ پرپر شدند
باور نمی کنید ؟
اگر هنوز قصه ی لب مادر بزرگ ها نشده باشد
می توانید به گورستان ها بروید
و مویه کنان بپرسید
آن ها که بر خلاف جریان آب شنا کردند
آیا به مقصد رسیدند
یا همراه سیلی که می آمد
به غارت قبرها پناه بردند
 تا نام و نشان شان از همه جا پاک شود
و چه دردناک بود سال هایی که می رفت
تا به فراموشی سپرده شود
تا باد خنجر خونینش را غلاف کند
تا قیصر دست های خود را بشوید
هر چند نمی توانست جای مهر خود را
 از طومار جنایت پاک کند !
گورها قاتل نیستند
اولین بار قابیل بود که آموخت
اجساد را می توان در زیر خاک پنهان کرد
و ما یاد گرفتیم
 و ما فرصت دادیم تا گورها خانه ی اجساد شوند
یادم آمد !؟
مگر من فراموش کرده بودم
گفتم آلزایمر گرفته ام
گفتم هیچ چیز را به خاطر ندارم
تا شاید فراموش کنم
تا شاید با خود به گورها بسپارم
اما نشد
اما هنوز صداهایی را در گوش خود تجربه می کنم
که مشوش بود که مضطرب بود که شیون می کشید
صداهایی که از سال های دور در من مانده بود
و یک روز نهال های جوان بر خاک افتادند
 و گل های شقایق پرپر شدند
شمایانی که اقرار می کنید باغبانان نیک سرشتید
آیا دستانتان خونی است
یا مانند قیصر دستان خود را شسته اید
و نهال های جوان را آیا هنوز در خاطر دارید
یا فراموش کرده اید
 حتی شقایق ها را که پرپر شدند ؟
شاید آلزایمر گرفته ایم
شاید دچار یک فراموشی تاریخی شده ایم
که می اندیشیم هیچ گاه در زمین شقایق نروئیده است
و نهال های جوان
قصه ای دروغین بیش نیست
که مادر بزرگ ها بافته اند
و شاید هابیل
هیچ گاه به دست قابیل کشته نشد
و گورستان ها پارک هایی بودند
 که فرزندان آدم در آن به سیر و سیاحت می پرداختند !
نمی دانم
و چه دشوار است ... و چه سخت است ...
کاش آلزایمر
بارانی می شد که بر ذهن ما می بارید
 شاید آن گاه فراموش می کردیم .
اکبر درویش . 3 اردی بهشت سال 1396

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر