۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

... که اهل شنیدن باشد !

خواب هایم ,
تا کجا تاخته اند ؟
مرزها ,
به بن بست رسیده اند
و دیوارهای صوتی
 در سر من شکسته اند
ریشه های مان ,
یکی یکی
خشک می شوند
و معلق در میان زمین و آسمان ,
 به تار مویی آویزان مانده ایم
چگونه داد بکشیم
که هر چه اندیشیدیم
مسخ شد
و بر باد رفت
و در جا زدیم
تا افول افکارمان
 فوران زد
من نمی فهمم
من نمی توانم درک کنم
این بازی را
چگونه هر روز پهلوانی می سازیم
و آن چنان در کنارش پای می کوبیم
تا بت شود
آن گاه بت پرستی را بدعت می گذاریم
و هورا کشان
در کنار هم ,
دست در دست هم
 می رقصیم !؟
ساعت شماته دار
انگار
کهنه و قدیمی شده است
از کار افتاده است
دیگر زنگ نمی زند
و می رویم تا خواب زمستانی را ,
 در دیگر فصول سال تجربه می کنیم
خواب هایم ,
آه ,
چه اندوهناک قرص های خواب آور را
پشت هم می بلعند
گنگ
نامعلوم
و تعبیرهایش
که نه می توانم بگویم
و نه گوشی مانده است
 که اهل شنیدن باشد !
اکبر درویش . 18 اردی بهشت سال 1396
#اکبر_درویش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر