۱۳۹۴ بهمن ۱۷, شنبه

خدا آلزایمر گرفته است

از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
خدا آلزایمر گرفته است
همه چیز را فراموش کرده است !
قرار بود
دنیایی بیافریند
تا مرد و زن ,
با عشق و شادی در کنار هم
روزهای خوش بودن را تجربه کنند ...
قرار بود
فرزندان آدم ,
هم را دوست داشته باشند
با محبت و عطوفت
زندگی کنند ...
قرار بود
صلح باشد
عدالت باشد
و همه چیز از آن همه باشد ...
خدا آلزایمر گرفته است
فراموش کرده است
یادش رفته است
که به جای صلح ,
جنگ در سرتاسر گیتی گسترش یافته است
که به جای عشق ,
نفرت در دل آدمیان نشسته است
که به جای عدالت ,
ظلم و ستمگری پیشه ی انسان شده است
خدا آلزایمر گرفته است
قرار نبود
در زمین استبداد حکمفرما شود
قرار نبود
زندان ها در هر گوشه ای سبز شوند
قرار بود
گل باشد
بوسه باشد
عشق باشد
اما ,
خنجر ساخته شد
جنگ ها شکل گرفتند
و فرمان اعدام صادر شد ...
خدا آلزایمر گرفته است
خلاصه بگویم :
همه چیز برعکس شد
فقر و محرومیت زاده شد
و تبعیض شعله کشید
و مردم ,
چون سگ های هار ,
به جان هم افتادند
اقلیتی حاکم
اکثریتی محکوم
تعدادی غارتگر
بقیه غارت شده
و دنیا ,
دوزخی شد ضعیف شدگان را
و بهشتی شد اغنیا را ...
خدا آلزایمر گرفته است
آیا کسی ,
می تواند داروئی کشف کند
تا به خورد خدا بدهیم
شاید دوباره به خود بیاید
شاید حافظه اش را باز یابد
شاید فراموشی از سرش دور شود ؟
چه می دانم
چه می گویم
شاید خدا خود را به فراموشی زده است
شاید از آغاز
به همین صورت فکر می کرد
اینگونه زشت و پلید
و چون از کرده ی خود پشیمان شد
خود را به فراموشی زد
تا ما را فریب دهد !؟
کاش ما آلزایمر می گرفتیم !!
اکبر درویش . 9 بهمن ماه سال 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر