۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

هیچ نمی گویم !!

در " گینه ی بیسائو "
همراه سیاهانی که مراسم مقدس شکار را
جشن گرفته بودند
طبل می کوبیدم
در " سانتیاگو "
همراه دختران جوان
کنار آتش های زبانه کشیده
تا صبح رقصیدم
از بدمستی های آوازه خوانان دوره گرد " سائوپولو "
هیچ نمی گویم

در " کلیساهای روم "
همراه با پسران نوجوان گروه کر
آوازهای مذهبی می خواندم
شلواری کوتاه برپا داشتم
و یک رکابی بر تن
و شب ها و روزها
در کنار زنان خود فروش
در خیابان های " پاتایا "
پرسه می زدم
از روزهای آتش و خون در " پورتوریکا "
هیچ نمی گویم

شب های زیادی را
در قهوه خانه های " کازابلانکا "
به قصه ی دریانوردانی گوش می کردم
که سال ها با موج و دریا جنگیده بودند
با ماهیگیران کناره ی " کرت "
به آب می زدم و شاهد پر شدن تورهای ماهی بودم
از روزهای شاد و جشن های " مادرید "
هیچ نمی گویم

در اطراف " هاید پارک " " لندن "
چه شب ها و روزهایی را
در کنار همجنسگرایان سر کردم
با روشنفکران " ویتنام " ی
چه شب ها از " مارکس " و " لنین "
سخن گفتیم
و با آوازه خوان های دوره گرد شهر " پاریس "
هم آواز شدم
و در کنار رود عظیم " نیل "
دل به دختران " مصر " ی بستم
از شور و نشاط دختران زیبای " لبنانی "
هیچ نمی گویم

همه جا رفتم
با همه نشو و نما کردم
قصه ها شنیدم
داستان هایی بس عجیب
و آرامشی که در دل ها برقرار بود
از پیشرفت های حیرت آور " ینگه ی دنیا "
هیچ نمی گویم

هیچ جا غریب نبودم
با همه می جوشیدم
اما دریغا
که در کشور خود
لبخندها را دروغین یافتم
هوا را پراز سرب
و نگاه ها را
همه خالی از محبت دیدم
مردم هجوم آورده بودند
تا شاهد رقص انسانی بر طناب دار باشند
از کینه و نفرت پنهان در اعماق وجودشان
هیچ نمی گویم

آری
در دیار خود
خود را غریب یافتم
انگار که از سرزمینی دور آمده ام
با بشارت آئینی جدید
که مردم را به تکفیر می کشاند

اکبر درویش . شهریور سال 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر