اول :
من
پیدا شدم
تا در عشق
گم شوم !
دوم :
بی سقف شدم
تا سقفی محکم
بر بالای سرت باشم
سوم :
از من
چنان دور شدی
که من گم شدم !
چهارم :
آغوش من
خالی ست
عشق را
آواز می کند .
پنجم :
با بوسه ای می شد
به معراج رفت
و به رسالت رسید !
ششم :
همه ی من
مرا سخت در آغوش بگیر
نه بهشت را می خواهم
نه به دوزخ راهی هست !
هفتم :
بخواب چشم من
بخواب چشم من
من از بیداری بی عشق
می ترسم !
هشتم :
در کجای این سفر
گم شدی
که من تنها شدم !؟
نهم :
عشق هم
ما را
نه مرهم
که زخم شد !
دهم :
نمی توان گفت
نمی شود گفت
نباید گفت
نشاید گفت
گفتنی های مرا
یازدهم :
اشک
صورت مرا خیس کرده است
می گویم :
مرد گریه نمی کند !
اکبر درویش . مهر ماه سال 1393
من
پیدا شدم
تا در عشق
گم شوم !
دوم :
بی سقف شدم
تا سقفی محکم
بر بالای سرت باشم
سوم :
از من
چنان دور شدی
که من گم شدم !
چهارم :
آغوش من
خالی ست
عشق را
آواز می کند .
پنجم :
با بوسه ای می شد
به معراج رفت
و به رسالت رسید !
ششم :
همه ی من
مرا سخت در آغوش بگیر
نه بهشت را می خواهم
نه به دوزخ راهی هست !
هفتم :
بخواب چشم من
بخواب چشم من
من از بیداری بی عشق
می ترسم !
هشتم :
در کجای این سفر
گم شدی
که من تنها شدم !؟
نهم :
عشق هم
ما را
نه مرهم
که زخم شد !
دهم :
نمی توان گفت
نمی شود گفت
نباید گفت
نشاید گفت
گفتنی های مرا
یازدهم :
اشک
صورت مرا خیس کرده است
می گویم :
مرد گریه نمی کند !
اکبر درویش . مهر ماه سال 1393
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر