۱۳۹۳ آبان ۹, جمعه

سراب

تو
معجزه نیستی
سرابی
سرابی
سراب
ای چشمه ی ناب 
بی هوده آمده ای
مرا
به خواب !!

اکبر درویش

تصویر سازی عکس از دوست گرامی :
بنفشه صفا

نامت متبرک باد

نامت
متبرک باد
ای سپیدار
که راست قامت ایستاده ای
اکبر درویش

تصویر سازی عکس از دوست گرامی :
بنفشه صفا

بیماری عجیب !!

بیماری عجیبی ست
که من گرفته ام
شب ها
چراغ ها را فوت می کنم
هفت بار به دور خود می چرخم
و پاره سنگ بر سر خود می زنم
تا واژه ها
مرا رها کنند
اما هر صبح
هزاران هزار کلمه
به جهان عرضه می شود
که انگار
من مادرشان هستم
و این نوزادان بی پدر
در راهی گام برمی دارند
تا با تبلور خود
مرا به جوخه ی بیداد بسپارند

پس قبول کنید
جام زهری را
که سقراط نوشید
به دست من نیز بدهید
اکنون می دانم
تبار شناسی من
تا پشت سقراط ادامه داشته است
انگار ,
مرا ,
سقراط آبستن بوده است
آن گاه که راه می رفت
به ماه خیره می شد
غرق در مکاشفه می شد
و با واژه ها همبستر می گشت
شاید سقراط
در عروج رویاهایش
می پنداشت
من یک گلادیاتور هستم
که در میدان رزم
هیچ کس نخواهد توانست
پشت مرا به خاک بمالد
خواب دیده بود
چه خواب ناباورانه ای
که هیچ کس پیش از او ندیده بود
و هیچ کس بعد از او نخواهد دید

شاید سقراط
در تلاوت واژه هایش
آواز می کرد
که من ,
هم رکاب دن کیشوت
به جنگ توهم های خلق خواهم رفت !؟

امشب
باید پاره سنگ های بیشتری بردارم
سرم ,
به ضربه های این سنگ ها ,
معتاد شده است
واژه های تازه در حال تکامل هستند
می خواهم قبل از این آخرین سزارین
بی هیچ کورتاژی
جام زهر را
از دست سقراط بگیرم
و لاجرعه سر بکشم .

اکبر درویش . 6 آبان ماه سال 1393

شعرهای من !!


بگو که این روزها دروغ است

چه دروغ ها
که من گفتم
اما از صد راست
راست تر بود
و چه راست ها
که شنیدم
اما از صد دروغ
دروغ تر بود ...

اکنون می خواهم
همان کودکی باشم
که دل به دنیای دروغ خودش بسته بود
با این که شنیده بود
دروغگو دشمن خداست
تا آن کسی که راست های زندگی
حصاری شد
برای محبوس ساختنش

بگو که این رورها
دروغ است
یک دروغ بزرگ
که راست بودن این روزها
قفس رویاهای من شده است !

اکبر درویش . 7 دی ماه سال 1375

دنیا را ...

دنیا را
سه طلاقه
کردم
اما
اکنون
دنیاست
که دست از سر من بر نمی دارد
مهریه اش را
که نمی دانم چیست
و کی پذیرفته ام
به اجرا گذاشته است
و مرا بی دفاع
در پشت میله هایی
به حبس کشیده است
که انگار
هیچ راه نجاتی نیست
و تا ابد
باید در این زندان
بسوزم
و دم بر نیاورم !!

اکبر درویش . 4 آبان ماه سال 1393

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

بی قصه گو

کوبانی
کوبیده می شود
ما شاعر می شویم
درد واژه می کنیم
شعرهای مان را ...

سومالی
در گرسنه گی جان می کند
ما به هم می ریزیم
دل های مان می گیرد
فریاد می زنیم

هر جای جهان
اندوهی سیحه می کشد
ما به خشم می آئیم
بغض های مان را
ترانه می کنیم

اما
در این جا
وقتی پاییز
از ابرهای جهل و خرافه
لبریز باران های اسیدی می شود
شاعر کیست
تا واژه های درد را
دوره کند !؟

فقر ما را
در کدام کتاب جار می زنند
و درد ما را
چه کسی ترانه می کند
و قصه ی اسارت ما را
در کدام پیس نشان می دهند !؟

راستی که ما ,
مردمانی بی قصه گو هستیم !

اکبر درویش . اوایل آبان سال 1393

آرزو می کنم


کف می کند دهانم

فکر یک فحش کش دار
با غیظ
به این
روز 
و
روزگار ...

کف می کند
دهانم
بگویم
یا
نگویم !!

اکبر درویش . 3 آبان ماه سال 1393


حافظه ی من زخمی ست


عشق هم .....!؟

اول :

من
پیدا شدم
تا در عشق
گم شوم !

دوم :

بی سقف شدم
تا سقفی محکم
بر بالای سرت باشم

سوم :

از من
چنان دور شدی
که من گم شدم !

چهارم :

آغوش من
خالی ست
عشق را
آواز می کند .

پنجم :

با بوسه ای می شد
به معراج رفت
و به رسالت رسید !

ششم :

همه ی من
مرا سخت در آغوش بگیر
نه بهشت را می خواهم
نه به دوزخ راهی هست !

هفتم :

بخواب چشم من
بخواب چشم من
من از بیداری بی عشق
می ترسم !

هشتم :

در کجای این سفر
گم شدی
که من تنها شدم !؟

نهم :

عشق هم
ما را
نه مرهم
که زخم شد !

دهم :

نمی توان گفت
نمی شود گفت
نباید گفت
نشاید گفت
گفتنی های مرا

یازدهم :

اشک
صورت مرا خیس کرده است
می گویم :
مرد گریه نمی کند !

اکبر درویش . مهر ماه سال 1393


در آشتی خدا و شیطان


۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

امید هم چیز خوبی ست


از من دور شدی


روزهایی بی هیچ اعتبار


اول :

باز پخش فیلمی هستم
که هیچ گاه
پخش نشد !

دوم :

در گور گذاشته اند
مرا
بی آن که
مرده باشم !

سوم :

من باخته ام
به دروغ
نقش برنده ها را
بازی می کنم !

چهارم :

حافظه ی من
زخمی ست
بی هیچ مرهم
بی هیچ امید !

پنجم :

باور می کنی
باور من
ناباور شده است !؟

ششم :

یک بار نمی میرم
روزی هزاران بار مردن را
لمس می کنم !!

هفتم :

گور مرا
آماده کنید
من پیش از مرگ
مرده ام !!

هشتم :

دوباره ی کسی هستم
که هیچ گاه
زندگی نکرد !

نهم :

مرگ
ای پایان تمام سختی ها
تو را صدا می زنم
عاشقانه
بازوانت را می خواهم
مرا سخت در آغوش بگیر !

دهم :

شب هایم
به شب رسید
کورتاژ کنید
رویای روز را .....

اکبر درویش . مهر ماه سال 1393


تا در عشق


بی آن که مرده باشم !


بی سقف شدم


غمگنانه

نوشتم :
المثنی_ کسی هستم که هیچگاه زندگی نکرد . المثنی هم عربی بود و هم مرا خوش نیامد . دوستان واژه های دیگری را پیشنهاد کردند : باز تکرار ... دوباره ... و ... و منظورم این بود که من شاید سایه ی کسی هستم و المثنی او که گم شده و من به جای او آمده ام و افسوس که زندگی نکردم . همین !!

اکبر درویش

من باخته ام


این بی انصافی نیست !؟

در راه عشق تو
چه بسیار جنگیدم
چه زخم ها خوردم
رنج ها
تحمل کردم
مشقت ها
کشیدم
تن به اسارت دادم
و تا پای مرگ پیش رفتم
در راه عشق تو
هر چه را که داشتم
دادم
ترک جان کردم
ترک سر کردم
و هرگز نهراسیدم
تا تو را فتح کنم
اکنون بگو
این بی انصافی نیست
که می گویند :
خدا عشق را آزاد کرد !؟

اکبر درویش . 21 مهر ماه سال 1393

اگر تو ...


اما خود را نشناخته ایم !!

ماه را
فتح کردیم
می رویم
تا خورشید را
فتح کنیم
در پی رسیدن به سیارات دیگر هستیم
اما خود را نشناخته ایم
ما
موجوداتی
که خود را
اشرف مخلوقات می دانیم !!

اکبر درویش . 26 مهر ماه سال 1393

هنوز هم می ترسم !!


۱۳۹۳ مهر ۲۷, یکشنبه

آفتاب پرست


تو مرا نشنیدی

از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "

من
بارها
بارها
بارها
تو را صدا زدم
و تو
بارها
بارها
بارها
مرا نشنیدی
از چه می گویی :
" بخوانید مرا
تا اجابت کنم
شما را " !؟

اکبر درویش . 29 تیر ماه سال 1393

هنوز هم می ترسم


آفتاب پرست


ابر هم نیستم


من و خدا


۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه

نا تمام مانده ام

آغوش من
خالی ست
نا تمام مانده ام ...

آغوش من
خالی ست
تو را می خواهد ...

ای نیمه ی همیشه ی بی من
به من برس
مرا پر کن
مرا تمام کن
که بی تو
در پیله ی نا تمامی
چه روزهای دشواری را
نماز می گذارم

آغوش من
خالی ست
سخت در آغوش بگیر
مرا
تا کامل شوم .

اکبر درویش . بهمن ماه سال 1385

حافظه ام زخمی ست


حرامی !!

دو روایت از یک حکایت :

یکم :

بند من
به حرام باز نشد
تو
مرا
" حرام " کردی !

دویم :

بند من
به حرام باز نشد
در حریمت
" حرامی " ام کردی !

اکبر درویش . امرداد ماه سال 1393

مست شده ام

تلو تلو می خورم
مست شده ام
چشمان تو
از هر شرابی
گیراتر است ...

اکبر درویش . 25 تیر ماه سال 1389
 

فقط یک لحظه ...

یک لحظه
کافی ست
بتوانم نفس نکشم
از تمام دردها و رنج های این جهان
و از عشقی که قلبم را به درد آورده است
آزاد می شوم
فقط
یک لحظه
کافی ست
بتوانم نفس نکشم !!

اکبر درویش . 20 مهر ماه سال 1393

با من به بیعت بیا

می گویند شاعر
نیمی پیکارگر است
نیمی پیامبر
اما من
نه پیکارگر هستم
نه پیامبر
دیری ست سلاح بر زمین نهاده ام
و لباس عاشقی بر تن کرده ام
من سوره ی عشق
در دل دارم
و دشمن تمام دشمنی ها
دست دوستی دراز کرده ام
اگر پیکارگری عاشق می خواهی
و پیامبری دیوانه
با من به بیعت بیا
که من دست بیعت
از تمام پیامبران پیش از خود بریده ام

اکبر درویش . 16 مهر ماه سال 1393

۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

ویار کرده ام


اندوه بزرگ


من چقدر زیبا شده ام


کورتاژ ناخواسته


وقتی شاعری می میرد ...

با یاد فریدون سلیمی عزیز

دل پاییز می گیرد
چشم آسمان خون می بارد
و واژه ها به عزا می نشینند
وقتی شاعری می میرد .

اکبر درویش . 15 مهر ماه سال 1393

بغض

فقر
بیداد می کند
این گونه است که بغض
میهمان همیشه ی بزم من است !

اکبر درویش . 15 مهر ماه سال 1393

۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه

این روزها ...

این روزها
سیگار من هم
همصدای اندوه من
سیگار دیگری می طلبد
انگار
او هم سیگاری شده است !

دریغا
این تسکین خاطر هم
دیری ست
که دیگر تسکین نمی دهد
تنها
سرفه ها را بیشتر می کند
و مرگ را نزدیک تر !!

و مانده ام
و نمی دانم
سیگار من باید سیگار را ترک کند
یا من ... !؟

اکبر درویش . 17 مهر ماه سال 1393

گریه می کنم

گریه می کنم
مانند ابرهای بهاری

گریه می کنم
مانند بغض فرو خورده ی پاییز

گریه می کنم
چه کسی گفته است :
" مرد گریه نمی کند !؟ "
از این دروغ بزرگ بیزارم ...

اکبر درویش . مهر ماه سال 1393


چشم های تو زیباست


شعرهای من !!


بغض

فقر
بیداد می کند
این گونه است که بغض
میهمان همیشه ی بزم من است !

اکبر درویش . 15 مهر ماه سال 1393
 —

چشم های سیاه تو


۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

من !!؟

خودم
کوچک هستم هنوز
آن چنان
که در خیابان ها
گم می شوم
اما قلبم ,
بزرگ است
آن چنان
که برای تمام مردمی
که درد دارند
که رنج می برند
جا دارد
و خورجین قلب من
لبریز از عشق است
برای آن هایی که
باید دوست داشته شوند
و دوست می دارم
آن چنان زیبا
آن جنان شگفت
که گفتن به عجز می نشیند

اکبر درویش . شهریور 1393


هیچ !!

بر روی سنگ قبر من
هیچ ننویسید
که من از هیچ آمدم
و در دنیای هیچ
هیچ بودن را زندگی کردم !

اکبر درویش . 10 مهر ماه سال 1393