۰ سی و ششمین: "با فریدریش ویلهم نیچه" در جهانی میان نیک و بد ، چگونه می توان آتش به دست گرفت تا بدی ها را سوزاند و نیکی ها را گرم ساخت ؟ هان !؟ در جهانی میان نیک و بد ، مگر نه آن که نیکی همیشه قربانی بوده است و پلیدی ، بر بالای سکوی افتخار ایستاده است !؟ سی و هفتمین : عشق هست مهر هست دوست داشتن هست اما آیا ، ما هستیم !؟ سی و هشتمین : ای جاری از دیروز تا امروز از امروز تا فردا تا فرداهای دور هر کجا که سخن از آزادی ست هر زمان که ستیز است به نام استقلال باز نام تو جاری ست در دل هر عاشق پیشوای آزاده ای مصدق ای ناب !! سی و نهمین : من به عدالت می اندیشم پس من هستم و دل در گرو آزادی نهاده ام پس دلیلی برای زیستن دارم من سر در معبد عشق فرود آورده ام پس دوست می دارم زندگی را و مردم را اکنون حاضرم جانم را بدهم در راه آن چه دوست می دارم چهلمین : نفرین تا ابد بر شما که بر اریکه ی استثمار نشسته اید و مستانه عربده سر داده اید و حافظانتان ، استحمار و استبداد ، برایتان کف می زنند و هورا می کشند چهل و یکمین : "با برتولت برشت" چگونه می توان مردمی را که به هم پشت کرده اند که دشمن هم شده اند ، با سرود عشق با آواز دوست داشتن بیدارشان کرد !؟ چهل و دومین : میان زندان دو هیچ اسیر آماده ی مصلوب شدن اما آیا روزگاری این همیشه ، واژگون خواهد شد !؟ اکبر درویش . بهار سال ۱۳۷۸ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر