تمامم کن
تمام از ناتمام مردن می ترسم سفارش داده ام سنگ گذرم را بر آن نوشته اند : او ، هیچ نبود ! اما کودکی بازیگوش ، در آن دست برده است و مردم می خوانند ؛ او ، هیچ بود تمامم کن تمام از ناتمام مردن می ترسم! اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعروقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
۱۳۹۹ بهمن ۱۲, یکشنبه
کاش می شد !؟
کاش میشد
با بوسیدن لبهای تو ،
صلح و آشتی را به تمام دنیا هدیه میکردم
آن گاه ،
آنقدر لب بر لبهای تو میگذاشتم
تا تمام مردم جهان
به صلح و وحدت برسند
کاش میشد
با نگاه کردن در چشمهای تو ،
جنگلها سرسبز میشدند
کویرها آباد میگشتند
و رودها خروشان
تا به دریا برسند
آن گاه ،
خواب و خوراک را ،
بر خود حرام میکردم
و تمام عمر ،
معتکف چشمهای زیبای تو میشدم
در چشمهای تو زندگی میکردم
در چشمهای تو نفس میکشیدم
و با چشمهای تو عشقبازی میکردم
کاش مرا در آغوش میگرفتی
و آرامش ،
به این جهان پر از اضطراب و دغدغه ،
بازمیگشت
کاش میشد تو را در آغوش بگیرم
آن گاه باور میکردم
که در امن ترین نقطه ی جهان ,
ماوا گرفته ام
چقدر خوب است
در جهانی زندگی کنیم
که همه در صلح و وحدت باشند
که آزادی و آبادی باشد
که عدالت باشد
و مکان امنی ,
برای رسیدن به آرامش ...
کاش می شد
کاش می شد ... !؟
#akbar #darvish #akbardarvish # اکبر #درویش #اکبردرویش #شعر #شعرهایاکبردرویش #شعر #اجتماعی #شعرمعاصر #شعر
جهان سنگ !!
جهان من ،
جهان جنگ جهان فتنه و نیرنگ جهان من ، پر از کینه پر از نفرت توی سینه پر از دشمن پر از خون است در آن آزادی مدفون است جهان من ، پر از ذلت پر از تزویر پر از نکبت جهان من ، چنان زندان چنان آباده ای ویران صلیب بر دوش پر از مصلوب به دست زندگی مغلوب جهان ظلم پر از بیداد نشانی نیست از عدل و داد جهان من ، چه بی امید همه خسته همه نومید نشانی نیست ز عشق و شور نگاهش باز و اما کور جهان من جهان ما ، پر است از مردمی تنها پر از مایوس پر از دلتنگ جهان من جهان سنگ !! اکبر درویش . بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #کاش می شد !؟
چه لحظه ای بود
لحظه ی بلوغ گیج شده بودم انگار مولکول مولکول تنم ، به جشن آبی رودها می رفت تا دریا شود تا رویای بزرگ شدن ، که سال ها ، در ذهن من ، بالا و پایین می رفت می خواست شکل بگیرد آیا من بزرگ شدم !؟ بزرگ شدن پر از درد بود پر از رنج در برکه ی آگاهی ، در حیطه ی شعور ، دست و پا می زدم و صداهایی که ، خشن بود بی رحم بود وحشی بود در من هراس ایجاد می کرد دوست کیست دشمن کدام است من هنوز دلم می خواهد با سنگ ، شیشه ی خانه ها را بشکنم من هنوز دلم می خواهد زنگ در خانه ها را بزنم و فرار کنم بزرگ شدن ، یک رویا نبود کابوسی بود که زندگی مرا سیاه کرد حالا زوزه ی گرگ ها را می فهمم حالا می دانم که سلول ، چقدر تنگ و تاریک است حالا می فهمم که جنگ ، که قتل عام که کشتار که بی عدالتی ، جهان را به ویرانی کشیده است من هنوز دلم می خواهد هفت سنگ بازی کنم و روی نرده ها راه بروم و زیر چشمی به دخترهای زیبا نگاه کنم و وقتی تنها می شوم ، با ماهی های حوض حیاط درد دل کنم بزرگ شدن ، یک رویا نبود کابوسی بود که مرا در باتلاقی فرو برد که هر چه دست و پا می زنم ، راه خلاصی نمی یابم که بیشتر فرو می روم اکنون دردها را احساس می کنم رنج ها را درک می کنم و با مصیبت های روزگار آشنا شده ام کاش می شد دوباره ، به دوران قبل از بلوغ برگردم ! اکبر درویش. بهمن ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_نو۱۳۹۹ بهمن ۲, پنجشنبه
در تبعید
بر روی پاهای خود ،
می چرخیدم می رقصیدم در باد در طوفان حیران سرگردان اما هیچ دستی نبود تا دست های مرا بگیرد تا نعره های دردمندانه ی مرا ، لبیک گوید آواز می خواندم با صدای بلند داد می زدم هوار می زدم از دردها از رنج ها از اضطراب هایی که بر من سایه انداخته بود اما تمام گوش ها ، از موم پر شده بود و هیچ کس صدایم را نمی شنید می دیدم با چشم های از حدقه در آمده اما فقط تاریکی بود تا بی نهایت تا آن سوی ابدیت نه کسی مرا می دید نه رائدی به رویاهای من پا می نهاد یاس بود یاس مطلق در قلق که همه جای زمین را پوشانده بود نه پرنده ای پرواز می کرد نه قناری ای آواز می خواند روزگار بی رحمی بود زمین بی هوده به دور خود می چرخید و انسان ، انگار طعمه ای بود که برای سیر کردن گورها پدید آمده بود خسته بودم نا امید مفلوک ناتوان هر چه به اطراف نگاه می کردم ، فقط برهوت بود تا بی نهایت تا آن سوی ابدیت صدا زدم خدا را دوباره صدا زدم اما ، هیچ جوابی نمی شنیدم ناگهان ، آغوش گرم و مهربانی به رویم گشوده شد شیطان بود با لبخندی از روی همدردی سخت در آغوشش فرو رفتم تا این دوران ناخواسته ی تبعید را ، در پناه او ، پایان دهم ! اکبر درویش . دی ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #خدا#شیطان#برهوتمن زمستانی ام !
کدام پرنده
از قفس پر کشید و آواز خواند : بهار... بهار... بهار...!؟ من زمستانی ام سرد و یخ بسته در برهوت افول با بهار بیگانه زاده ی قریه ای که تمام فصل هایش ، یخبندان بوده است و جز زمستان، هیچ فصلی را تجربه نکرده است من زمستانی ام محدود شده ام به درها و دیوارها درهایی همیشه بسته و دیوارهایی ، که تا سقف آسمان می رسد در قریه ی من ، خورشید هرگز طلوع نکرده است من روشنی را نمی شناسم من نور را ندیده ام همیشه تاریکی بوده است و هیچ گاه آواز پرنده هارا ، با گوش های خود نشنیده ام آیا می شود روزی ، درها شکسته شود و دیوارها فرو ریزد تا خورشید ، در قریه ی تاریک من ، طلوع کند تا هم آواز آن پرنده شوم که از قفس پرید و آواز خواند : بهار... بهار... بهار...!؟ اکبر درویش. دی ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعرهنوز مانده بود !
بکارت کدام رویا ،
دریده شد که اسب های چوبی سواران را بر زمین زدند و شیپورچی ها ، فرمان توقف جنگ را دادند هنوز مانده بود هنوز مانده بود هنوز بسیار مانده بود بیرق پیروزی بر زمین افتاد و باد ، صدای رگبارها را نشنید ! نمی دانم این هنر کدامین قبیله است از کشته پشته درست کردن اما ما در هیبت گازها ، و انفجار جسدها ، به خود لرزیدیم و ترسیدیم و اسب های چوبی ، چنان شیهه کشیدند که ناگهان سکوت ، همه جا را فرا گرفت به آسمان نگاه نکن تنها پرنده ای را می بینی که تیر شکارچی ، صد پاره اش کرده است تنها قصه ی ما را باور کن که به پایان نرسیده است و هنوز ، این داستان سر دراز دارد ! اکبر درویش . دی ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر
اشتراک در:
پستها (Atom)