۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

یک استکان من یک استکان خدا

یک استکان ,
من
استکان دیگر ,
خدا ...
بنوشیم
مست شویم
سیاه مست شویم
آن گاه
بگذار یک روز
من خدا شوم
و تو بنده گردی
اما هشیار نشو
نگذار مستی از سرت بپرد
که اگر هشیار شوی ,
از آن چه خلق کرده ای
پشیمان خواهی شد
دلت می گیرد
از خودت بیزار می شوی
وقتی فقر و محرومیت را
در زمین می بینی
وقتی می بینی
همه جا ظلم و ستم حکمفرماست
وقتی می بینی آزادی
تنها در فرهنگ نامه ها معنا دارد
و عدالت ,
شعاری ست که
هیچگاه شکل نمی گیرد
از روزگار ما
حالت بد می شود
از این همه قتل و غارت و چپاول
از این همه کشتار و جنایت و آدم کشی
وحشت می کنی
و دیگر هرگز
زیر لب نخواهی گفت :
فتبارک الله
احسن الخالقین
یک استکان دیگر ,
من
یک استکان دیگر ,
خدا ...
اکبر درویش . 30 اردی بهشت سال 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر