۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

ای سرزمین خواب های طلایی من

ای سرزمین خواب های طلایی من
دوستت می دارم
با دل
با جان
مهر تو در قلب من خانه کرده است
و تک تک سلول های من
از عشق تو لبریز است
تو قبله ی من هستی
بر تو نماز می خوانم
بر تو رکوع می روم
بر تو سجود می کنم
دوستت می دارم
از دل
از جان ...
ای سرزمین خواب های طلایی من
دوستت می دارم
اگر چه ابرهای سیاه
بر آسمانت سایه می اندازند
اگر چه از خون
زمین هایت رنگین می شوند
اگر چه خسته ای
اگر چه لب بسته ای
اما ,
دوستت می دارم
از دل
از جان ...
ای سرزمین خواب های طلایی من
دوستت می دارم
تو را آباد می خواهم
تو را آزاد می خواهم
تو را در داد می خواهم
اگر چه اکنون
هنوز فقر و گرسنه گی
در هر گوشه ات بیداد می کند
اگر چه شیون مادران داغدار
در هر کوی و برزن به گوش می رسد
اگر چه ظلم است
اگر چه ستم است
اگر چه از عدل و داد نشانی نیست
اما ,
دوستت می دارم
از دل
از جان ...
ای سرزمین خواب های طلایی من
دوستت می دارم
و با عشق
این جان خود را
بر سر نیزه کرده ام
تا در راه استقلال تو بمیرم
تا برای آبادی تو
آرام ننشینم
تا برخیزم
تا تو آزاد باشی
هر چند تبعیض می تازد
هر چند آزادی می میرد
هر چند عدالت به مسلخ می رود
اما ,
دوستت می دارم
از دل
از جان ...
ای سرزمین خواب های طلایی من
دوستت می دارم
دوستت دارم های مرا
باور کن .
اکبر درویش . 9 اردی بهشت سال 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر