وقتی برای گفتن هزاران حرف داری , وقتی تنها با گفتن می توانی آرامش از دست رفته ات را به دست بیاوری تا بتوانی دوباره پنجه در پنجه ی این زندگی بیندازی , شعر بیانگر احساسات من در این گفتن است که من جز شعر گفتن نمی دانم ..که حتی وقتی سکوت می کنم با شعر سکوت می کنم و این سکوت من فریاد ناگفته های من است اکنون شعرها و دیگر نوشته های من که اگر فریاد من بوده اند اما از سکوت من الهام گرفته اند با کسانی که نه تنها درد مشترک داریم بلکه باید راه مشترک داشته باشیم تا دست در دست هم به سوی جهان مهربانان برویم .
۱۳۹۴ فروردین ۶, پنجشنبه
به دریا می زنم
به دریا می زنم
به دریا
تا در کنار ماهی هایی که
جفت شان
بی رحمانه
اسیر دام ماهیگیر شده است
شیون کنم
به دریا
تا در کنار ماهی هایی که
جفت شان
بی رحمانه
اسیر دام ماهیگیر شده است
شیون کنم
من تنهایی را
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا جفت تنهایی شده ام
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا جفت تنهایی شده ام
به دریا می زنم
به دریا
تا با بچه ماهی هایی که
تنها مانده اند
آب بازی کنم
تا همبازی تنهایی شان شوم
به دریا
تا با بچه ماهی هایی که
تنها مانده اند
آب بازی کنم
تا همبازی تنهایی شان شوم
من گمشدن را
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا در عشق گم شده ام
بارها و بارها
تجربه کرده ام
تا در عشق گم شده ام
انگشتان خود را
در آب فرو کنید
و بر آب فاتحه بخوانید
نان و حلوای مرا
میان ماهی ها قسمت کنید
من همنشسن ماهی هایی شده ام
که برکه ی آرام را
ترک کردند
و راهی دریا شدند
ماهی هایی که از خطر نهراسیدند
تا به دریا برسند
در آب فرو کنید
و بر آب فاتحه بخوانید
نان و حلوای مرا
میان ماهی ها قسمت کنید
من همنشسن ماهی هایی شده ام
که برکه ی آرام را
ترک کردند
و راهی دریا شدند
ماهی هایی که از خطر نهراسیدند
تا به دریا برسند
به دریا می زنم
به دریا
آه , ...
دریا
ای گور من
ای گاهواره ی من
عطش های همه سیری ناپذیر خود را
با تو ارضا می کنم
تا با تو اشباع شوم
به دریا
آه , ...
دریا
ای گور من
ای گاهواره ی من
عطش های همه سیری ناپذیر خود را
با تو ارضا می کنم
تا با تو اشباع شوم
به دریا می زنم
به دریا .....
به دریا .....
اکبر درویش . اسفند ماه سال 1393
۱۳۹۴ فروردین ۴, سهشنبه
۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه
برای آغاز سال 1394
با درود
سال 1393 هم تمام شد و سال 1394 آمد
این سال تازه را به تمام دوستان خوبم
این سال تازه را به تمام دوستان خوبم
و به همه آن هایی که با بهار قلب شان را از کینه و نفرت ها می شورند
و با عشق و محبت آشتی کرده و نو می شوند
تبریک می گویم
و برای همه در سال تازه بهترین ها را آرزو می کنم
امید که سال تازه سال صلح و عشق در تمام جهان باشد
سالی که عدالت و برابری جای فقر و تبعیض را بگیرد
سالی که از پرتو آزادی جهان روشن و زیبا شود
و آگاهی و شعور جای جهل و شعار و ناآگاهی را بگیرد
و محبت و دوست داشتن در قلب انسان ها جوانه زند
و دیگر شاهد جنگ و قتل عام و ظلم و بی عدالتی نباشیم .
و برای همه در سال تازه بهترین ها را آرزو می کنم
امید که سال تازه سال صلح و عشق در تمام جهان باشد
سالی که عدالت و برابری جای فقر و تبعیض را بگیرد
سالی که از پرتو آزادی جهان روشن و زیبا شود
و آگاهی و شعور جای جهل و شعار و ناآگاهی را بگیرد
و محبت و دوست داشتن در قلب انسان ها جوانه زند
و دیگر شاهد جنگ و قتل عام و ظلم و بی عدالتی نباشیم .
برخواهی گشت
اول :
ترس هایم
تو را از من گرفت
اما اکنون
با امیدهایم آمده ام
و می دانم
تو را فتح خواهم کرد
ای باور تمام رویاهای من
تو را از من گرفت
اما اکنون
با امیدهایم آمده ام
و می دانم
تو را فتح خواهم کرد
ای باور تمام رویاهای من
دوم :
می آیی
آغوش من باز است
د باز در آغوش من
من ,
تو ,
ما , ...
این زیباترین لحظه ی تکامل است
آغوش من باز است
د باز در آغوش من
من ,
تو ,
ما , ...
این زیباترین لحظه ی تکامل است
سلام به عشق
سلام به دوست داشتن
که معجزه می کند .
سلام به دوست داشتن
که معجزه می کند .
سوم :
با ترس هایم
تو را از دست دادم
اکنون
با امیدهایم
تو را به دست می آورم .
تو را از دست دادم
اکنون
با امیدهایم
تو را به دست می آورم .
چهارم :
برخواهی گشت
بسیار زود
زودتر
از تمام تصورات من
بر خواهی گشت
و من ,
سخت در آغوشت می گیرم
و می گویم :
از گذشته هیچ مگو
اینک را دریاب
که در آغوش من
دوست داشتن را معنایی تازه می بخشیم
بسیار زود
زودتر
از تمام تصورات من
بر خواهی گشت
و من ,
سخت در آغوشت می گیرم
و می گویم :
از گذشته هیچ مگو
اینک را دریاب
که در آغوش من
دوست داشتن را معنایی تازه می بخشیم
برخواهی گشت
این را
چشم های منتظر من
اکنون ترانه می کنند .
این را
چشم های منتظر من
اکنون ترانه می کنند .
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393
اکبر درویش . زمستان 1393
از عشق هیچ مپرس
اول :
آغوش مرا
که همه خانه ی عشق است
رها کرده ای
و سر بر شانه ای تکیه داده ای
که ضجه های تو را طلب می کند
خود زنی کن
ولی باور کن
جز آغوش من
هیچ آغوشی تو را گرم نخواهد کرد .
که همه خانه ی عشق است
رها کرده ای
و سر بر شانه ای تکیه داده ای
که ضجه های تو را طلب می کند
خود زنی کن
ولی باور کن
جز آغوش من
هیچ آغوشی تو را گرم نخواهد کرد .
۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه
باور کن مرا
اول :
چگونه مردی را
که با نگاه تو
به صراط مستقیم
قدم گذاشت
تنها گذاشتی
و خود به راهی رفتی
تا والضاااااااااااااااالین !؟
که با نگاه تو
به صراط مستقیم
قدم گذاشت
تنها گذاشتی
و خود به راهی رفتی
تا والضاااااااااااااااالین !؟
اکنون
من تو را دعوت می کنم
به دوست داشتن
به عاشقانه خواستن
نه راه آنان
که جز نفاق و ریا
هیچ نیست !!
من تو را دعوت می کنم
به دوست داشتن
به عاشقانه خواستن
نه راه آنان
که جز نفاق و ریا
هیچ نیست !!
دوم :
اگر من نبودم
آیا
کسی باور می کرد
که چشم های تو
معجزه می کند !؟
آیا
کسی باور می کرد
که چشم های تو
معجزه می کند !؟
من
در برابر تو تسلیم شدم
و به تو شهادت دادم
اما
تو مرا مرتد اعلام کردی
در برابر تو تسلیم شدم
و به تو شهادت دادم
اما
تو مرا مرتد اعلام کردی
اکنون
این مرید دور از مراد
چگونه به تو اقتدا کند
وقتی که تو
در جاده ی انکار
قدم بر می داری !؟
این مرید دور از مراد
چگونه به تو اقتدا کند
وقتی که تو
در جاده ی انکار
قدم بر می داری !؟
سوم :
با زخم این روزها
آن یادها
خاطره ها
چه غمگنانه
هنوز
همسفرم
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم
آن یادها
خاطره ها
چه غمگنانه
هنوز
همسفرم
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم
ای بی من
اما
درمن
چنان جاری
انگار خود من
انگار خود تو
انگار خود ما
اما
درمن
چنان جاری
انگار خود من
انگار خود تو
انگار خود ما
رفته ای
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم !!
از تو دورم
اما
از همیشه
به تو نزدیک ترم !!
چهارم :
باور کن
شانه های مرا
وقتی
گریه امانت نمی دهد
شانه های مرا
وقتی
گریه امانت نمی دهد
باور کن
آغوش مرا
وقتی
اندوه توانت را بریده است
آغوش مرا
وقتی
اندوه توانت را بریده است
باور کن
دست های مرا
وقتی
همه تنهایت گذاشته اند
دست های مرا
وقتی
همه تنهایت گذاشته اند
باور کن
مرا
من
بخشیدن را آموخته ام
و دوست داشتن را ...
مرا
من
بخشیدن را آموخته ام
و دوست داشتن را ...
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393
اکبر درویش . زمستان 1393
۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سهشنبه
۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه
ای حواریون من
اول :
من ابراهیمی هستم
که آتش
بر او گلستان نشد
که آتش
بر او گلستان نشد
راستی
کدام ایمان
تبر را به دست من داد !؟
کدام ایمان
تبر را به دست من داد !؟
دوم :
ای حواریون من
پسر بچه های تنهایی که
مرا باور دارید
دختر بچه های غمگینی که
به من خیره شده اید
تا عشق شما در قلب من است
این صلیب
مرا از پای نمی اندازد !!
پسر بچه های تنهایی که
مرا باور دارید
دختر بچه های غمگینی که
به من خیره شده اید
تا عشق شما در قلب من است
این صلیب
مرا از پای نمی اندازد !!
سوم :
کاش
خدا
بودم
کاش
خودم
بودم
اما
نه خدا هستم
نه خودم
چوپانی هستم
که به جای گوسفندان
به قربانگاه می روم !!
خدا
بودم
کاش
خودم
بودم
اما
نه خدا هستم
نه خودم
چوپانی هستم
که به جای گوسفندان
به قربانگاه می روم !!
چهارم :
خدا
هر شب
به شیطان
حسد می برد
خدا تنهاست
و شیطان
با همپالکی هایش
شاد و خوشحال
به عشرت مشغولند !!
هر شب
به شیطان
حسد می برد
خدا تنهاست
و شیطان
با همپالکی هایش
شاد و خوشحال
به عشرت مشغولند !!
از مجموعه ی بداهه های زمینی
اکبر درویش . زمستان 1393
اکبر درویش . زمستان 1393
دو خط موازی
اول :
دوستت دارم ها
چاره ساز نشد
جدایی
چه بی رحمانه
نشانه رفته است
و شلیک می کند !!
چاره ساز نشد
جدایی
چه بی رحمانه
نشانه رفته است
و شلیک می کند !!
دوم :
رابطه ی من و تو
رابطه ی دو خط موازی ست
هیچ گاه به هم نمی رسیم
اما همیشه
در کنار هم قدم بر می داریم !
رابطه ی دو خط موازی ست
هیچ گاه به هم نمی رسیم
اما همیشه
در کنار هم قدم بر می داریم !
سوم :
" اما " هایی است
که نمی شود گفت
که نمی توان گفت
که نباید گفت
اما
تو
این اماهای ناگفته ی مرا
باور کن
که نمی شود گفت
که نمی توان گفت
که نباید گفت
اما
تو
این اماهای ناگفته ی مرا
باور کن
چهارم :
عشق
نام آن جنجری بود
که قلب مرا
زخم زد !!
نام آن جنجری بود
که قلب مرا
زخم زد !!
پنجم :
معلم گفت
بنویسید :
خدا
و من نوشتم :
عشق
رفوزه شدم
اما عاشق ماندم .
بنویسید :
خدا
و من نوشتم :
عشق
رفوزه شدم
اما عاشق ماندم .
از مجموعه ی بداهه های عاشقانه
اکبر درویش . زمستان 1393
اکبر درویش . زمستان 1393
اشتراک در:
پستها (Atom)