۱۴۰۲ دی ۲۱, پنجشنبه

کاش خدا !!


 


از دست نوشته های :
( در سایه ی ارتداد )



کاش خدا پدر داشت
و پدرش معتاد بود
و در همان اوان کودکی ،
پدرش را از دست می داد
تا می فهمید
درد بی پدری ،
چه درد دشوار و وحشتناکی است

کاش خدا مادر داشت
و مادرش ،
از روی فقر و تنگدستی ،
مجبور به ازدواج مجدد می شد
با پیرمردی که او هم معتاد بود
و هم نزولخوار
و آن چنان او را کتک می زد
تا مادرش مجبور شود
او را به پرورشگاه بسپارد

کاش خدا ،
درد شوهر مادر داشتن را می دانست
و کتک های شوهر مادر ،
او را سیاه و کبود می کرد
و کاش به پرورشگاه سپرده می شد
تا یتیم و تنها باشد
و بچه پرورشگاهی شود

کاش خدا در ده دوازده سالگی ،
از پرورشگاه ،
به خانه تحویل داده می شد
تا در خانه ،
زیر کتک شوهر مادر ،
فریاد و شیون می کرد

کاش خدا مجبور می شد
از دوازده سالگی ،
به خاطر لقمه ای نان
به خاطر جای خواب
به خاطر درس خواندن ،
در خانه های مردم نوکری می کرد

کاش خدا ،
انگ بچه پرورشگاهی بودن
بی پدر و مادر بودن
بچه نوکر بودن ،
و خیلی انگ های دیگر را می شنید
و در درون خود جیغ می کشید
و از وحشت ،
شب ها خوابش نمی برد

کاش خدا ،
مجبور بود در خانه ای بزرگتر از پارک ،
نوکری می کرد
تنها به خاطر این که درس بخواند
اما ،
با این که شاگرد ممتاز بود ،
به خاطر وصله های شلوارش ،
خجالت می کشید که پای تخته برود

اما افسوس ،
خدا نه پدر داشت
که درد بی پدری را بداند
نه از شوهر مادرش کتک خورده بود
نه به پرورشگاه رفته بود
و نه در خانه های مردم نوکری کرده بود

راستی ،
این خدا چگونه می توانست
درد مرا بفهمد !؟

اکبر درویش . دی ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish##اکبر #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز # 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر