.
می اندیشم
در این روزگار تلخ و سیاه ،
مردمی یکدل و یکصدا،
آیا وجود دارند
تا دست های هم را بگیرند !؟
و این عشق ،
که در قلب من موج می زند ،
مردمانی را
که عاشق سپیدی هستند
آیا راه خود را پیدا می کنند
و به راستی ،
چه مصیبتی است
در جهان کوران ،
به روشنایی اندیشیدن !
من درد تازیانه را احساس می کنم
و به صلیب کشیده شده ام
به کوه تنهائی مامن لاشخورها ،
تبعید شده ام
اما ،
هنوز اسیر ناامیدی نشده ام
آیا
دختران جوان
و پسران جوانی
که در عشق من تعمید یافته اند
روزی به اسطوره گی فکر خواهند کرد
آیا کار ناتمام نسل من ،
ناتمام می ماند
یا آن ها
این راه دشوار را طی می کنند
تا به مقصد برسند
بگذار به غار تنهائی خود پناه ببرم
تا تنهاتر از همیشه
به حسرت هایی که داشته ام
و به آرزوهایی که دارم
بیندیشم
شاید روزی ،
کسانی فهمیدند
و زندگی ،
به گونه ای دیگر ،
در زمین ادامه یافت
باز انگار دچار توهم شده ام !
اکبر درویش . آبان ماه سال ۱۴۰۲
#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر