۱۳۹۹ مهر ۱۸, جمعه

و صدایی که در بند ماند جاودانه شد !

 سبز بود

شاداب چون درختی تنومند در سرزمین عشق ! صدایش ، سرود دهان های بسته و حرف های ناگفته سال ها چون مرغ سحر ، با صدایی رسا ناله می کرد هر چند ، گاهی می شنیدیم و گاهی هم نمی شنیدیم و در فوران آتشفشان ، در خیابان های پر هیاهو ، خس و خاشاک را مفهومی تازه بخشید بزرگ بود از سلاله ی ایثار و رفت تا کوچک مردان به خواب رفته را ، سرود بیداری بیاموزد اکنون ، تفنگ را بر داریم یا بر زمین بگذاریم نمی دانم اما می دانم مشت های مان هوار خواهند کشید بزرگ بود اما ، ما را تنها گذاشت تا بزرگی را بیاموزیم تا عشق به این سرزمین را این دیار دلیران را ایران را ، در تمام جان ها جار بزنیم این شد که در ما زنده شد از نو خودش صدایش که چه شیرین و پر شور می خواند : از ایران از این مرز دلیران که آزادگی را ، رسم خود می دانست اکبر درویش . ۱۷ مهر ماه سال ۱۳۹۹ #akbar #darvish #akbardarvish #شعر#شعر_نو#شعر_اجتماعی#شعرهای_اکبر_درویش#اکبر#درویش#اکبر_درویش#مرغ_سحر#محمد_رضا_شجریان#فی_البداهه



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر