روزهای سکون
یاس
نا امیدی
و امید های کوچکی ،
که گاهی می لرزاند
دل ها را
چون شقایق هایی
که تک و توک ،
در گوشه ای از دشت
خود نمایی می کنند
روزهای در حبس
در تردید
با بار چه کنم ها
و چه نکنم ها
چگونه راه های بسته ،
باز می شود
آیا پلی هست
تا از آن گذشت
یا باز ،
باتلاق ها ،
دهان گشوده اند
و مرداب ها ،
در انتظار بلعیدن !
گاهی نسیمی
بادی
جرقه ای
شعله ای
آتشی شعله ور می شود
اما طوفان موذی ،
گرد خاموشی می پاشد
و خیابان ها ،
به عزا می نشینند
در مایع های سرخ رنگ خون !
به انتظار کدام معجزه ،
روزها را شب
شب ها را به صبح می رسانیم
ما که خود ،
بذرهای معجزه هستیم
و دست های مان ،
در دست یکدیگر ،
پرا از راز می شود
لب های مان گشوده می شود
و فریادهای مان ،
می تواند غریو تازه ای
در آسمان بیندازد !؟
روزهای سکون
روزهای در حبس
و قفلی بر دهانم
تا بگویم
نمی توانم داد بزنم
و زانویی روی گلویم
تا بگویم
نمی توانم نفس بکشم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر