۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

عصیان

از دست نوشته های :
" در سایه ی ارتداد "
گفت : " خدا "
گفتم :
من خدایی را می شناختم
که وقتی مادر مرد
همراه مادر به خاک سپرده شد
که او هم تنها
مادر بود که صدایش می کرد
که التماسش می کرد
که به درگاهش گریه و زاری می کرد
چون کسی را نداشت
چون فریادرسی را نداشت
اما یک بار ندیدم
که خدا
جواب او را بدهد
من هم آن خدا را
بارها و بارها صدا کردم
التماسش کردم
به درگاهش ضجه و زاری کردم
اما هیچگاه از او جوابی نشنیدم
خدا کجاست ؟
این زندگی
اندازه ی کافی
رنج آور و مصیبت بار است
پیشنهاد می کنم
انتحار دسته جمعی را
تا نسل انسان
این موجود بدبخت و درمانده
از روی زمین پاک شود !
چه درد وحشتناکی
چه رنج خانمانسوزی
کوه ها نپذیرفتند
دریاها نپذیرفتند
و انسان
این موجود احمق خودخواه ناتوان
پذیرفت
تا این درد و رنج را بر دوش بکشد !
نمی خواهم ببینم
چشم هایم را از حدقه در می آورم
تا کور شوم
تا دیگر هرگز نبینم
نمی خواهم حرف بزنم
زبانم را از حلقومم در می آورم
من سال هاست نگفته ام
من تنها سکوت کرده ام
من تنها خفقان گرفته ام
نمی خواهم دیگر بشنوم
گوش هایم را از موم پر می کنم
و دوست نمی دارم
این دنیا را
که خدایش میان مردمانش
تبعیض را جاری کرده است
من خدایی را دوست دارم
که بتواند عدالت را در زمین حاکم کند
پیشنهاد می کنم
طوماری تهیه کنیم
همه پای آن امضا بزنیم
و از خدا بخواهیم
تا جای خود را
با خدای دیگری عوض کند
خدایی دیگر
خدایی بهتر
خدایی بیاید
که وقتی صدایش می زنی
با عشق جواب دهد
مهربان باشد
گره ها را باز کند
دردها را مداوا کند
که بتواند فقر و بدبختی را از روی زمین بردارد
که دشمن زندان و شکنجه باشد
که اعدام را محکوم کند
که هر روز آنقدر از مساوات آواز بخواند
تا مساوات در زمین برقرار شود
این خدا
که تنها شاهد ناله و اندوه انسان است
که جواب نمی دهد
که به ریش مردم می خندد
نمی تواند گره ای از کار کسی باز کند
این است که دنیا
به کام زورمند و زرمندان شده است
و خون دل می خورند
مردمی که دچار مصیبت و فقر و نابرابری هستند
خدایی دیگر می خواهم
خدایی بهتر
خدایی عاشق ...
اکبر درویش . 15 اردی بهشت سال 1395

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر