۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

عشق و وابستگی


این که داغ می کند
می سوزاند
به رویا می برد
کور می کند
خودت را می بازی
زندگی ات را می بازی
دلت را می بازی
عشق نیست
وابستگی ست
عشق ,
نگاهت را باز می کند
و دوست داشتن
دلت را روشن می کند
حقیقت را نشانت می دهد
و پخته ات می کند
باور کن
هر داغی ،
زمان مصرف دارد
روزی سرد می شود
اما کجا پخته ای را دیده ای
که به خامی برگردد ؟
وابستگی ،
فریبنده است
گیج می کند
به رویا می برد
نشئه ات می کند
اما گورکنی ست
که با لباس دامادی آمده است
اما عشق ،
ساده است
زیباست
و دوست داشتن ،
خورشیدی ست
که زندگی ات را روشن می کند
رویاهای فریبنده نیست
حقیقت زندگی ست
وابستگی ,
لذت بخش است
از خود بی خودت می کند
اما روزی می آید
که درد می شود
خودت را بازنده می بینی
افسرده می شوی
وقتی می فهمی همه چیز
دروغ بوده است
خودت را گول می زنی
اما
بی هوده
و تنها و دلمرده می شوی
احساس می کنی به ته خط رسیده ای
اما دوست داشتن
تو را ,
و احساس تو را ,
روز به روز زیباتر می کند
ترس از دست دادن نداری
شوق بودن داری
حسادت نمی کنی
زندگی می کنی
و به رویاهایی می رسی
که خواب نیست
که خیال نیست
اکنون
شجاعت داشته باش
خطی بر وابستگی هایت بکش
نگو نمی توانم
تو می توانی
نتوانستن بزرگ ترین دروغ تاریخ است
شهامت داشته باش
خود را از وابستگی هایت خالی کن
تا درونت جایی برای عشق و دوست داشتن باز شود
آغوش دوست داشتن من باز است
من عشق را می شناسم
بیا دستان مرابگیر
به من تکیه کن
به من اعتماد کن
تا تو را از بیراهه ای که می روی
به جاده ای برسانم
که راه زندگی توست
نترس
ترس ها پل های شکسته ای هستند
که تو را از رفتن باز می دارند
با چشمان باز انتخاب کن
تا در راه گم نشوی
اکبر درویش . 8 فروردین 1395

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر