1_
زده ام فالی و
فریاد رسی
ای داد
نیست !!
2_
تسلیت
ای دل
که مسیحا نفسی
در خود مرد !
3_
و حال ما
ندانستند
نفهمیدند
سبکباران ساحل ها ...
4_
و عشق ,
آسان نساخت
دردا
زمان رنج و مشگل ها !!
5_
و اما ,
هر روز
مردم
با آن که
دلم به عشق
زنده بود ...
6_
عالم پیر
گفتی که
جوان خواهد شد
اما ,
نشد !!
7_
و , ...
شیوه ی مستی را
رندی را
بردیم
از یاد !
8_
و دریغا
و دردا
که غافل
از کار خویشتن
ماندیم !!
9_
ما را .....
دیده ,
به دیدار دشمن
کردیم باز !!
10_
گریه ی شام و
ناله ی سحر
افسوس
که
ضایع گشت...
11_
آه
کلبه ی احزان هم
سال ها گذشت و ,
اما
گلستان نشد !
12_
و دوباره
یوسف گمگشته
در چاه افتاد
یا گم شد
نمی دانم !!
از شعرهای سال 1382
اکبر درویش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر