۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه

شکایت

ز دست دل کنم هر دم شکایت
که سوز عشق او گشته حکایت
منم ورد زبون دشمن و دوست
ندارم هیچ کجا روی اقامت

مرا عشق تو مجنون کرده ای یار
جیگر خون و پریشون کرده ای یار
شده چون دشمن جونم نگاهت
مرا مفتون و دلخون کرده ای یار

مگر تو قاتل جون من استی
که رفتی با رقیب من نشستی
شدی سنگی و قلب من چو شیشه
زدی تو شیشه ی قلبم شکستی

بابا طاهر به بین که یار نیومد
عزیز و محرم اسرار نیومد
بیا با هم کنیم مرثیه ها سر
که رفت آن بی وفا دلدار نیومد

اکبر درویش . آذر ماه سال 1392

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر