ز دست دل کنم هر دم شکایت
که سوز عشق او گشته حکایت
منم ورد زبون دشمن و دوست
ندارم هیچ کجا روی اقامت
مرا عشق تو مجنون کرده ای یار
جیگر خون و پریشون کرده ای یار
شده چون دشمن جونم نگاهت
مرا مفتون و دلخون کرده ای یار
مگر تو قاتل جون من استی
که رفتی با رقیب من نشستی
شدی سنگی و قلب من چو شیشه
زدی تو شیشه ی قلبم شکستی
بابا طاهر به بین که یار نیومد
عزیز و محرم اسرار نیومد
بیا با هم کنیم مرثیه ها سر
که رفت آن بی وفا دلدار نیومد
اکبر درویش . آذر ماه سال 1392
که سوز عشق او گشته حکایت
منم ورد زبون دشمن و دوست
ندارم هیچ کجا روی اقامت
مرا عشق تو مجنون کرده ای یار
جیگر خون و پریشون کرده ای یار
شده چون دشمن جونم نگاهت
مرا مفتون و دلخون کرده ای یار
مگر تو قاتل جون من استی
که رفتی با رقیب من نشستی
شدی سنگی و قلب من چو شیشه
زدی تو شیشه ی قلبم شکستی
بابا طاهر به بین که یار نیومد
عزیز و محرم اسرار نیومد
بیا با هم کنیم مرثیه ها سر
که رفت آن بی وفا دلدار نیومد
اکبر درویش . آذر ماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر