داد
داد
داد....
سر من ,
بر باد رفت ...
سرمن ,
بر باد رفت
ای باد ,
باد
باد , ...
آهسته تر برو
که من هنوز
بی سر نامه را
تا به آخر نگفته ام
این مرثیه را
که داستان قوم من است
لختی فرصت
که هنوز هزار هوار
در سینه ی من
مانده است
تا لب هایم جار زنند .
ایهاالناس
بی سر زندگی کردیم
بی چشم دیدیم
بی گوش شنیدیم
و بی زبان
نوحه ی مرگ خویش را
در بغض خود
خاموش خواندیم .
اکبر درویش . آذرماه سال 1392
داد
داد....
سر من ,
بر باد رفت ...
سرمن ,
بر باد رفت
ای باد ,
باد
باد , ...
آهسته تر برو
که من هنوز
بی سر نامه را
تا به آخر نگفته ام
این مرثیه را
که داستان قوم من است
لختی فرصت
که هنوز هزار هوار
در سینه ی من
مانده است
تا لب هایم جار زنند .
ایهاالناس
بی سر زندگی کردیم
بی چشم دیدیم
بی گوش شنیدیم
و بی زبان
نوحه ی مرگ خویش را
در بغض خود
خاموش خواندیم .
اکبر درویش . آذرماه سال 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر