تبرها برخاسته اند
و درخت ها ,
افتاده اند
گوژپشت شب
سایه گسترده است
بر تمام روز
از دیروز
تا هنوز ...
باری ,
صدای سم اسبان
خبر از صبح نمی دهد
دیری ست که چسب ها
صداها را
طواف می کنند
صدای شلاق را ,
می شنوی !؟
باد کولاک می کند
و فصول ,
در انجماد یخ بندان
تکه تکه می شوند
هی می زنم
به خودم
به رویاهایم
که شیون می کنند
_ چه فراموشکار شده ام _
وای برمن
وای بر من !
که هر چه رشته بودم ,
پنبه کردم !
راه گریزی
مگر مانده است ؟
راستی ,
اسم شب چه بود !؟
من فراموش کردم
وای بر من
وای بر من !
تلاش یک عمر را ,
آسان به باد دادم !
سقوط کنیم
من چاه خویش را
با دست خود کنده ام
اکنون که تمام پل ها را
خود شکسته ام
و رضایت داده ام
به رویایی
که جز سراب نبود
_ چه زود باور شده ام _
وای بر من
وای بر من !
که دریا را ,
فدای قطره ای آب ساختم !
به مراسم تشییع برسیم
جنازه ی آرزوهای مان
روی دوش های خودمان
تا گورستان خواهد رفت .
اکبر درویش . 25 بهمن ماه سال 1383
و درخت ها ,
افتاده اند
گوژپشت شب
سایه گسترده است
بر تمام روز
از دیروز
تا هنوز ...
باری ,
صدای سم اسبان
خبر از صبح نمی دهد
دیری ست که چسب ها
صداها را
طواف می کنند
صدای شلاق را ,
می شنوی !؟
باد کولاک می کند
و فصول ,
در انجماد یخ بندان
تکه تکه می شوند
هی می زنم
به خودم
به رویاهایم
که شیون می کنند
_ چه فراموشکار شده ام _
وای برمن
وای بر من !
که هر چه رشته بودم ,
پنبه کردم !
راه گریزی
مگر مانده است ؟
راستی ,
اسم شب چه بود !؟
من فراموش کردم
وای بر من
وای بر من !
تلاش یک عمر را ,
آسان به باد دادم !
سقوط کنیم
من چاه خویش را
با دست خود کنده ام
اکنون که تمام پل ها را
خود شکسته ام
و رضایت داده ام
به رویایی
که جز سراب نبود
_ چه زود باور شده ام _
وای بر من
وای بر من !
که دریا را ,
فدای قطره ای آب ساختم !
به مراسم تشییع برسیم
جنازه ی آرزوهای مان
روی دوش های خودمان
تا گورستان خواهد رفت .
اکبر درویش . 25 بهمن ماه سال 1383
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر