۱۴۰۳ خرداد ۱۴, دوشنبه

سوره ای دیگر

 


.
شمس حقیقت ،
در کدام سیاه چاله
گرفتار شد
که دیگر فصل ها ،
دشمن هم شدند
و تاریکی حکمفرما گشت

روزگاری شد
زنان ،
کودکانی به دنیا می آوردند
که روی چهار دست و پا راه می رفتند
با این که نه چشم داشتند نه گوش
اما دهان های چون گاله ی شان ،
باز باز بود
و دندان های شان مانند صدای قطار ،
هی به هم می خورد
و خفقان تولید می کرد

هر چه گیر می آوردند می خوردند
و بالا می آوردند
آنقدر بالا می آوردند
تا جهان پر از استفراغ شود
و مگس های طلایی ،
بر روی استفراغ ها بنشینند
بوی تعفن را ،
به همه جای دنیا به هدیه ببرند

جنگ بود
کشتار بود
قحطی بود
و نخ های تسبیح وحدت ،
آن چنان پاره شده بود
که می شد تفرقه را روی شیشه ها ها کرد
و آن راز مقدس ،
که در دل ها مدفون شده بود
دیگر فراموش گشته بود

عشق مرده بود
عشق مرده بود
تنها پیکرهای عریانی را می دیدی
که در هم می لولیدند
و گاه گاهی آه می کشیدند
دوستت می دارم
اما آن چنان مشمئز کننده فریاد می زدند
که انگار فرزندان استمنا
در لوله های آزمایشگاه
و چه بی هوده ،
زنجیری دست هوس می شدند

زمستان بهار نشد
پائیز زمستان نشد
و آن کلمه ی مقدس ،
که می خواست دست همه را در دست هم بگذارد ،
آن چنان تنها ماند
که ما ،
به جای این که کنار هم راه برویم
پشت به هم راه می رفتیم
و روز به روز از هم دورتر می شدیم

آیا معجزه ای خواهد شد
و دانه های این تسبیح پاره شده ،
دوباره در کنار هم قرار خواهند گرفت
تا شمس حقیقت ،
از سیاه چاله ای که در آن گرفتار آمده است
از زندان جهل رها خواهد شد
و دوباره در آسمان خواهد تابید !؟

آیا دوباره خواهیم سرود
آن راز مقدس را ،
که از ذهن ها پر کشیده است
سوره ی وحدت را
و ما به روی دو پا راه خواهیم افتاد
تا دست در دست هم ،
در کنار هم راه برویم
تا وحدت را ،
در سایه ی شمس حقیقت ،
به حقیقت پیوند دهیم ؟

اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر نو #شعر_روز #وحدت



یکنفر باید باشه

 


یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنه
آتیشی که در درون منه خاموش بکنه

می تونه اون یه نفر تو باشی ای طلایه دار
تو که هستی مظهر عشق و محبت و ایثار

زندگی بدون عشق فرقی با مردن نداره
قصه ی همیشه مردن آخه گفتن نداره
تو دلم فریاده و دلم می خواد داد بزنم
قصه ی سوختن و باختن که شنفتن نداره

یکنفر باید باشه که تکیه گاه من باشه
توی دشواری این راه جون پناه من باشه

نکنه اون یه نفر تویی رسول راه من
تویی که تو شب تارم روشنی ای ماه من

اکبر درویش . اسفند ماه سال ۱۴۰۲

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز #شعر_عاشقانه #ترانه#شاعر#شاعران_ایران



بهار آمد

 

چشمانت را که باز کردی ،
همه جا پر از گل سرخ شد
بهار آمد !

اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

وقتی تو آمدی ،
عطر گل سرخ
در فضا پیچید !

اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز #شعر_عاشقانه 



صدای تو

 


خدا را صدا زدم
صدای تو را شنیدم !!

باور نمی کنی ؟
گوش کن به صدای جویباران
به صدای بال پروانه ها
و صدای آبشارها
وقتی که به رودخانه می ریزند

و گوش کن به صدای رودها ،
وقتی که بوسه بر ساحل می زنند
و دریا را در آغوش می گیرند

صدای تو ،
احساسی را در من زنده می کند
که انگار دوباره زاده شده ام !

اکبر درویش . اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳

#akbar#darvish#akbardarvish# #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر_اجتماعی #شعر_روز #شعر_عاشقانه #شاعر#شاعران_ایران