گفت :
پایان همه چیز
گفتم :
پایان کدام همه چیز !؟
تازه شروع شده است
همه چیز
همه چیز
داستان هیچ چیز !
ناگهان ،
تند بادی در گرفت
طوفان شد
گل ها همه پرپر شدند
و صدائی آمد
دراز بکشید
دراز بکشید بر روی زمین
و من دیدم
رنگ سفید آب ها ،
سرخ شده است
کسی نگفت
کدام چیز
و حتی نپرسید
کدام همه چیز
و پایان کدام همه چیز
و حتی ،
یک نفر دشنام نداد
بی چیز
بی همه چیز !
و من دیدم
هیچ چیز ،
با سرعت برق ،
در تمام بطن سکون ،
جوانه می زند
سوسک های پردار ،
آسمان را پر کرده بودند
و خرچنگ ها ،
پاهای به گل مانده را
به دندان می گرفتند
تالاپ ها ،
یکی پس از دیگری ،
خشک می شدند
روز بود
شب بود
نمی دانم
اما فصل قحطی ،
زبانه می کشید
و انگار
کسانی را دفن می کردند
که همه چیز را ،
که پایان همه چیز را ،
با صدای بلند
آواز خوانده بودند !
و من نمی دانستم
پایان کدام همه چیز ،
در مجلس ختم من ،
شیپور جنگ می نوازد !
اکبر درویش . ۱۸ شهریور ماه سال ۱۴۰۱
#akbar #darvish #akbardarvish # اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش#شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر