۱۴۰۱ شهریور ۳۰, چهارشنبه

روزگار غریبی ست نازنین

 


همصدا با زنده یاد ؛
احمد شاملو

روزگار غریبی ست نازنین
فصل ها ،
به بهار نرسیده
خزان می شوند
و زمستان می گردند
و درختان ،
به جای شکوفه دادن ،
طعمه ی تبرها می شوند
باران نیست
این رگبار خون است
که بر زمین می بارد

و ما ،
هر روز در عزای عزیزی
به ماتم و اندوه کوچ می کنیم
سیاه پوش می شویم
دیگر ،
نشانی از عشق نمانده است
کینه و نفرت ،
بر اریکه ی ظلم سوار ،
چون اسب باد پا می تازد
و خنجرها ،
در زمین خونی جوانه می زنند
اکنون فصل خونین شدن لاله هاست !

روزگار غریبی ست نازنین
نشانی از عشق نمانده است
تا این توتم جاودان را ،
در پستوی قلب های خویش نهان سازیم

روزگار غریبی ست نازنین
باد ،
درخت ایمان را ،
از ریشه بر کنده است
و آن کس که سخن از وحدت می گوید ،
بذر تفرقه را می کارد

مردم ،
گروه گروه مردم ،
انکار می کنند
خود را
و آن لحظه را ،
که دست های شان ،
در هوای باور ،
می رقصید
و زمزمه های درون شان ،
به سجده می افتاد
تا سادگی یک اوج را ،
بوسه باران کنند
انکار می کنند
که روزگاری ،
قلب های شان ،
اوراد آفتاب را می خواند

روزگار غریبی ست نازنین
و دیگر ،
خدائی نمانده است
که دردهای شان را گوش کند
و رنج های شان را ،
مرهم باشد
تا لحظه های شگفت باور خویش را ،
در پستوی خانه نهان سازند !

روزگار غریبی ست نازنین !

اکبر درویش . ۲۸ شهریور ماه سال ۱۴۰۱

#akbar #darvish #akbardarvish #اکبر #درویش #اکبر_درویش #شعر #شعرهای_اکبر_درویش #شعر #اجتماعی #شعر_معاصر #شعر #شعر_روز#،احمد_شاملو




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر